<Taehyung>
با دیدن نامجون هیونگ و بقیه ی هیونگا لبخندی زدم و سمت نامجون هیونگ که دستاشو باز کرده بود رفتمو محکم بغلش کردم آغوش نامی هیونگ مثل یه آغوش پدرانه گرم و محکم بود نامجون خنده ی مردونه ای کرد و گفت(باز که تو لوس شدی بچه)اخمی کردم و از بغل هیونگ بیرون اومدم(یااااااا هیونگگگ به من اینطوری نگو کل ابهتم میره زیر سوالللل خیر سرم مافیام اینجوری نگووو)با این حرفم همه خندیدن که صدای جونگ کوک اومد(دلمون براتون تنگ شده بود هیونگا)یونگی هیونگ خنده ای کرد و گفت(شاید باورت نشه کوک ولی منم دلم برای شما کاپل تو مخ تنگ شده بود)لبخندی زدم که صدای جین هیونگ بلند شد(هی تهیونگا...این پسر کوچولو رو معرفی نمیکنین؟)با یادآوری جیمین لبخندی زدم و دستای تپلشو گرفتم و از پشتم بیرون آوردمش(اینم جیمین پسر کوچولوی منو جونگ کوک)با این حرفم همه شوکه بهمون نگاه کردن حتما داشتن پیش خودشون فکر میکردن چطور بعد از اون اتفاق تونستیم به یکی اعتماد کنیم ولی جیمین فرق داشت تو همین فکرا بودم که صدای کیوت و لرزون جیمین بلند شد(س...سلام)با صدای جیمین صدای ذوق زده جین هیونگ بلند شد(یاااااا چه کیوتههههه)و حمله کرد سمت جیمین تا بغلش کنه که جیمین ترسیده اومد پشتم قائم شد هممون بخاطر رفتار جین هیونگ و واکنش جیمین خندیدیم که جین هیونگ با اخم مصنوعی گفت(هی بچه بیا ایجا ببینم ببین من خودم این دوتا ددیای گنده بکتو بزرگ کردم پس یجورایی تو نوه می حالا بدو بیا ببینم)خندی ای کردم و جیمین رو از پشتم بیرون آوردم(برو پسرم)جیمین با تردید سمت جین هیونگ رفت که هیونگ محکم بغلش کرد(واییییی تو خیلی بامزه ایییی از سویونم کیوت تریییی)که با این حرف هیونگ صدای اعتراض آمیز سویون لیتل هوپی و شوگا هیونگ بلند شد(یاااااا عمو اونطوری نگوووو)خنده ای کردیم که نامجون هیونگ گفت(نظرتون چیه بریم داخل؟هوا سرده)جین هیونگ از جیمین جدا شد و دستشو گرفت(بیا منو تو باهم بریم)و جین هیونگ و جیمین زودتر از ما داخل شدن که هوپی هیونگ رو به منو و کوک گفت(مطمئنید ازش؟نمیخوام دوباره حال بدتونو ببینم)لبخندی به هیونگ عزیزم زدم و گفتم(نه هیونگ ایندفعه فرق میکنه)صدای سویون بلند شد(عمووو جیمین هم مثل من لیتله؟)کوک سمت سویون چرخید و موهاشو بهم ریخت(آره عزیزم جیمین هم لیتله)سویون با ذوق گفت(آخجووون یه همبازی بالاخره پیدا کردممم من رفتمممم)و بی توجه به صدای اعتراض آمیز هوپی هیونگ دوید داخل لبخندی زدم که صدای نامجون هیونگ بلند شد(شما برید داخل من و جونگکوک باهم کار داریم)با تعجب سری تکون دادم و همراه شوگا و هوپی هیونگ داخل رفتم
<jungkook>
بعد از رفتن تهیونگ و بقیه نامجون هیونگ با جدیت گفت(فکر کنم فهمیدی که سوون برگشته؟)با یادآوری اون آدم اخمی کردم و سری تکون دادم( آره فلیکس بهم گفت که اومدن)نامجون هیونگ با نگرانی گفت(تهیونگ میدونه؟)سری به معنی نه تکون دادم که هیونگ گفت(بهتره هرچه زودتر بهش بگی کوک ولی مطمعنم دوباره قراره حالش بد بشه و با وجود جیمین سوون بیشتر اذیت میکنه)پوزخندی زدم(گوه خورده جرئت داره نزدیک تهیونگ یا جیمین بشه همون موقع هم به اسرار تهیونگ نکشتمش وگرنه الان از دست اون فاکی راحت بودم)نامجون پوفی کشید و گفت(رفتن بیرون ولی بر میگردن)سری تکون دادم با جدیت گفتم(همه چی عوض شده هیونگ منو تهیونگ عوض شدیم اینبار نمیتونه کاری بکنه)
<jimin>
با بهت به عمارت خوشگل روبه روم نگاه میکردم کلی خدمه داخل عمارت بودن و هر کدومشون مشغول انجام دادن یه کاری بودن اون آقا باحاله که ددی بهش میگفت جین هیونگ سمتم برگشت و گفت(خب اینم از عمارت ددیای خر پولت دوسش داری؟)خنده ای بخاطر لفظ خرپول کردم و گفتم(آره اینجا واقعا قشنگه)هیونگ لبخندی زد که همون پسر بامزه هه که جلوی در بود با نفس نفس درحالی که میدوید اومد پیشمون و درحالی که صورتش سرخ شده بود گفت(وایییی..هع چرا...هع انقدر تند میآید واییی ددی مردمممم)با تعجب به کولی بازییاش نگاه کردم که جین هیونگ گفت(اینم سویون جیمین مثل خودت لیتله و پسر اون آقا اخموعه که شبیه گربه هاست و اون آقا خندونست یونگی و هوسوک)سویون با اعتراض گفت(یاااااا عموووو به ددی من نگو گربه دوست ندارههه)هیونگ خنده ای کرد و گفت(اوکی سویون اوکی من دیگه میرم شما دوتارو تنها میزارم تا بیشتر باهم آشنا بشید بای بای)و سریع سمت ددی ته و ددی های سویون رفت
با نشستن دستی روی شونم با تعجب برگشتم و با دیدن چهره شیطانی سویون ترسیدم چرا اینجوری میکرد قیافشووو سویون با دیدن چهره ترسیدم خنده این کرد و لپمو کشید(اوخی نترس جوجو)با شنیدن لفظ جوجو عصبی گفتم(به من نگو جوجو)سویون خنده ای کرد و گفت(باشه دیگه نمیگم...ام..میگم با من دوست میشی؟)با شنیدن حرف سویون با تعجب نگاهش کردم ولی با درک حرفش لبخندی زدم و گفتم(اوهوم چرا که نهههه)سویون با ذوق خندید و تا خواست چیزی بگه صدای ددی تهیونگ بلند شد(جیمین و سویون بیاید اینجا)ذوق زده لبخندی زدم و همراه سویون سمت ددی ها دویدم و خودمو انداختم تو بغل ددی تهیونگ که ددی محکم بغلم کرد و سویون هم رفت سمت ددی های خودش با ندیدن ددی کوک به ددی تهیونگ گفت(پس ددی کوجاست؟)ددی لبخندی زد و تا خواست چیزی بگه ددی جونگکوک اومد سمتمون و از پشت بوسه ای روی گردن ددی تهیونگ زد و با لبخند و صدای بمی رو به من گفت(همین جام موچی خوردنی)لبخندی زدم که ددی تهیونگ گفت(خب نظرتون چیه بریم اتاق پسر کوچولومو بهش نشون بدیم؟)با شنیدن اسم اتاق با ذوق لبخند زدم که ددی جونگکوک گفت(هوم بریم منم مشتاقم اتاق بیبیمونو ببینم)
ددی تهیونگ از بغلش پایین آوردم و دستمو گرفت و سه تایی سمت پله ها رفتیم و ازشون بالا رفتیم
کل تم عمارت از رنگ سفید و مشکی الهام گرفته بود و همین باعث جذابیت عمارت میشد با دیدن یه تابلو که عکس دوتا گرگ سفید مشکی روش بود با ذوق ایستادم و گفتم(ددی اون گرگا چقدر خوشگلن)ددی کوک خنده ای کرد و گفت(اون گرگا منو ددی تهیونگیم)با شنیدن حرف ددی کوک با بهت خندیدم(پس خیلی خوشگلید)با این حرفم هردوشون خندیدن و به راهمون ادامه دادیم و بالاخره به طبقه آخر رسیدیم تو این قسمت یه گوشه اش کلی قفسه خیلی بزرگ بود که داخلشون پر بود از کلی کتاب و کنارشم دوتا مبل و یدونه میز بود که فضای اونجا رو قشنگ تر کرده بود و بعد از اون دورتا دور اون قسمت پر بود از اتاق خواب فکر کنم ده تایی بود سمت یه اتاق رفتیم و ددی کوک درشو باز کرد
و با دیدن...._________________________________________
اینم یه پارت طولانی🙃
آهههه 1232 تا کلمه فاکی🫠
انگشتامو حس نمیکنم😐
امیدوارم دوسش داشته باشید و اینکه ووت و کامنت خیلیییی کمه بیشترش کنید لطفا😁
بای بای🖐🦋

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽
Romanceبرشی از رمان📃🌱 +ددیییییی ×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟ +خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺 ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد ÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠 جیمین...