پارت ۵

2.2K 145 56
                                    

نگاه معنی داری به سیوان انداخت؛

+ اینطور که مشخصه، این قرار داد حتی ممکنه از پنج صفحه ای که تو گفتی بیشتر هم بشه!...

نگاهش پر از شهوت و اشتیاق بود!...

در واقع سیوان تازه متوجه میشد که قبلا همیشه این نگاهها رو میدیده ولی درکشون نمیکرده!
اما الان با تمام وجودش اونها رو میفهمید!

سرش رو پایین انداخت و در حالیکه تظاهر میکرد داره خطوط روی صفحه رو میخونه گفت:

~ خب هیونگ... مثل اینکه چاره ای نیست جز اینکه به حرفت اعتماد کنم! ولی اینم...

یه لحظه مکث کرد و چشماشو ریز کرد. سعی کرد اون سطر رو دوباره بخونه!

سطری که سیوان در موردش دچار تعجب و شُک شده بود از این قرار بود!؛

« طرف الف حق این را دارد هر زمان که طرف ب از شروط قرار داد سرپیچی کند و یا آنها را زیر پا بگذارد در ازای خسارت از طرف ب، یکی از اعضای بدنش را به انتخاب خودش بردارد!!! »

این دیگه چه جهنمی بود؟!!!

~ هیونگ این پاراگراف... این چیه؟!...

ووکی نگاهی به نوشته انداخت

+ داره میگه اگه زمانی تو قرار داد رو نقض کردی من حق اینو دارم برای خسارت هر کدوم از اعضای بدنت رو بخوام، برای خودم بردارم!

سیوان با استرس در حالیکه ترس از صداش مشخص بود معترضانه ورق رو سمت ووکی گرفت

~ من نگفتم معنیشو نمیفهمم... دارم میگم این چه زهرماریه؟؟! اصلا با عقل جور در میاد؟!... کی یه همچین شرطی رو قبول میکنه؟ مگه قصابیه؟!!

لی دونگ ووک برگه رو دوباره جلوی سیوان گذاشت و بلند شد.
دستهاش رو، روی میز تکیه داد و به سمتش خم شد.

چشمای قرمزش نشون از مستیش میداد...
چند تا پیک سنگین توی همین فاصله خورده بود و البته قبل از اومدن پیش سیوان، هم چندین جرعه شراب زده بود که الان باعث میشد، بدجور اخلاقش نافرم باشه!

کلا ووکی بد مست بود و توی اون حالت، زودتر عصبی و تحریک میشد...

+ هنوز زوده اعتراض کنی داداش کوچولو!...
تو باید اینو امضا کنی تا من بتونم چشمامو حتی شده، واسه چند لحظه روی خیانتت ببندم!...
هر کسی جای من بود هرگز تورو نمیبخشید و رهات میکرد. ولی میبینی که من اینکارو نکردم.
سعی میکنم خونسردیمو حفظ کنم و اتفاقی که افتاده رو بزارم رو حساب جوونیت! اینکه تا بحال با کسی تجربه ای نداشتی. واسه همین پات لغزیده! بیا اینجور فکر کنیم.

تچی کرد و سرشو از روی کلافگی تکون داد

+ بیخیال... میخوام که دیگه در موردش فکر نکنم و صحبتی ازش به میون نیارم... چون میخوامت...

 🔞من همخوابه ی هیونگام شدم!  🔞 I slept with my brothers! 🔞Where stories live. Discover now