.
+ سلام همسایه.
- سلام جیمین... امروز حالت خوبه؟
+ آره خوبم ممنون.این خلاصه ای بود از مکالمه ی جیمین و یونگی در یک هفته گذشته.
اصولا جیمین بعد از لبخندی دور میشد و چیز دیگه ای نمیگفت.
یونگی مثل آدمای آماتور و نوجوون منتظر لحظه ای بود که بتونه حرفشو بزنه و انگار هربار یه چیزی مانعش میشد.
حتی الان هم که با هزار بدبختی خودشو راضی کرده بود به مهمونی جیمین بره و این قضیه رو تموم کنه بازم جرئت نمیکرد جلو بره.
ترسش بابت جیمین نبود. بابت این بود که اگه جیمین بگه نه چی؟ اگه دعواشون بشه چی؟ اگه بدتر بشه چی؟ اگه جیمین اصلا نخواد و بگه من از تو خوشم نمیاد چی؟ اونوقت چطور با خودش کنار میومد؟
یونگی درحال حاضر شبیه یه بچه شده بود که بدون اجازه از خونه بیرون رفته بود و توی دنیای آدم بزرگا داشت لذت میبرد ولی فقط کافی بود یه لحظه همه چی خراب شده و ترس به سراغش بیاد تا حتی راه خونه روهم گم کنه.
فقط مسیر روبه جلو رو میدید. با اینکه الان باید تمام تمرکزش روی قرارداد کاری جدیدش که میتونست زندگیشو عوض کنه و به آرزوش برسه میبود ولی جیمین یه قسمت از زندگیشو پوشش داده بود و تمام فکر و ذهنشو گرفته بود و خب این یعنی زنگ خطر.
کایا که از دور شناختش به سمتش اومد
/ اوه.... ببین کی باز برگشته. همسایه جیمین.
- حوصله بحث ندارم برو اونور.
/ وایسا... من مثل تهیونگ نیستم نترس. قرار نیست بهت گیر بدم. برعکس من هنوز فکر میکنم تو و جیمین باهم شانسی دارین!یونگی بهش نگاه کرد
- منظورت از این حرف چیه؟
/ بیخیال یونگی... تو هروقت میای اینجا محو اون پسر میشی و خب کاملا مشخصه قصد عقب کشیدن نداری.
- الان میخوای بهم بگی بیخیالش شم؟
/ نه... اتفاقا میخوام بگم اون چیزی که تو دلته برو بهش بگو.
- تو چی میدونی که چی تو دلمه؟
/ ببین من دوست خودمو میشناسم. اون بیخیالت شده چون تجربت کرده!
- چ... چی؟
/ نترس بین خودمون میمونه. مطمئنم چنین چیزیه ولی حدسای من همیشه درسته. با اینحال تو بیشتر از اینا ازش میخوای و جیمین حتی نمیدونه چی میخواد!یونگی توجهش جلب شد. به نظر میومد کایا نسبت به تهیونگ آدم فهمیده تری توی این مسائله.
- جیمین غیر قابل پیش بینیه.
/ پس ازش میترسی؟ ببین جیمین به تو جذب شده بود الان بیخیالت شده و مطمئنم یه ربطی به تو داره ولی اگه چیز بیشتری ازش میخوای فقط مستقیم بهش بگو. یا میگه آره یا نه. تکلیف مشخص میشه. خودتو عذاب نده.
+ ببین کی اینجاست....جیمین سریع جلوشون ظاهر شد.
کایا به یونگی اشاره کرد
/ بله همسایه عزیزت بازم بهمون افتخار دادن اومدن مهمونی شبونه.جیمین لبخند مصنوعی ای زد
+ آره.... ولی ایشون همسایه عزیز من نیست. ایشون چند روزه قراره وسایل خونه ی منو برگردونه ولی بازم میزنه زیرش. باز خوبه آقای نلسونو بعد دو روز با هزار جور تهدید پس آورد.

YOU ARE READING
Midnight (yoonmin)
Romanceیونگی، آهنگسازی که پس از سالها شکست در کشورهای دیگر به کره بازگشته، در یکی از محلههای آرام سئول خانهای اجاره میکند تا روی موسیقیاش کار کند و شاید بتواند در وطنش موفق شود. اما همسایه روبهرویی او ، جیمین ، هر شب مهمانیهای پرسر و صدایی برگزار می...