برشی از رمان📃🌱
+ددیییییی
×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟
+خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺
ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد
÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠
جیمین...
با نشستن لبای ددی تهیونگ روی لبام خشکم زد نمیدونستم چه واکنشی باید نشون بدم وقتی نفس کم آوردم ضربه ای به سینه ی ددی زدم که خودش فهمید و ازم جدا شد بلند بلند نفس میکشیدم لعنت به این آسم ددی تهیونگ با نگرانی گفت(خوبی جیمین؟)نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم(خوبم ددی)ددی تهیونگ لبخند مهربونی زد و موهامو نوازش کرد با باز شدن در ماشین و سوار شدن ددی کوک برگشتم و بهش نگاه کردم وقتی نگاه خیرمو حس کرد خم شد و گاز ریزی از لپم گرفت که نقی زدم و دستمو روی جای گازش کشیدم که ددی کوک زیر لب زمزمه کرد(کیوت)و بعدش ماشینو روشن و کرد و راه افتادیم ماشینای سیاه رنگی هم پشتمون میومدن به منظره اطرافم نگاه کردم واقعا قشنگ بودش
<jungkook>
کم کم دیگه داشتیم به جنگل نزدیک میشدیم سمت جیمین و تهیونگ برگشتم و با لبخند گفتم(دیگه داریم میرسیم)جیمین با چشمای درشت و مظلومش نگاهم کرد و گفت(ددی اینجا خیلی خوشگلهههه)لبخندی زدم و گفتم(قسمت ممنوعه ی اینجا خیلی قشنگ تره قسمتی که هیچکدوم از انسان ها اونو نمیتونن ببینن)جیمین با بهت گفت(چقدر باحاله ددیییی)لبخندی زدم که به قسمت ممنوعه بالاخره رسیدیم گوشیمو برداشتم و شماره فلیکس رو گرفتم(هی فلیکس پشتمون بیاید ما وارد میشیم)فلیکس با صدای جدیشگفت(چشم قربان) گوشی رو قطع کردم و گوشی رو انداختم روی داشبورد به تخته سنگی که کلا روش از خزه های سبز پوشیده شده بود رسیدیم دنده ماشینو عوض کردم و سمت اون تخته سنگ رفتم که جیمین با ترس گفت(ددی الان تصادف میکنیمممم)پوزخندی زدم و وارد اون تخته سنگ که ورودی جنگل بود شدم و از اون طرف به جنگل مخفی رسیدیم صدای بهت زده ی جیمین بلند شد(چ...چطور ممکنهههه)تهیونگ خنده ای کرد و موهای جیمین و بهم ریخت(پسرکم قبلا اینجا اینطوری نبود ولی چون انسان ها وارد قلمرو میشدن و گرگ ها بهشون حمله میکردن پدر من جونگکوک اینجا رو جادو کردن تا فقط گرگینه ها بتونن واردش بشن)جیمین با بهت گفت(چقدر باحال)خنده ای کردم و سمت عمارت روندم بعد از چند مین به عمارتمون رسیدم عمارت قشنگمون که خونه ی منو تهیونگ بود به سمت جیمین بهت زده که به عمارت نگاه میکرد برگشتمو گفتم(به عمارت ددی هات خوش اومدی پسر کوچولوی من....)
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
"عمارت بسی خفن تهکوک😶"
<jimin>
با بهت به عمارت خفن روبه روم نگاه کردم خیلی خفن و خوشگل بود سمت ددی ها برگشتم و با ذوق گفتم(خیلیییی خوشگلهههه)ددی تهیونگ خنده ای کرد و بوسه ای روی لپم زد(این خونه از ابن به بعد برای توام هست پسرم)ناخودآگاه گفتم(تا وقتی شما نباشید هیچوقت این خونه رو نمیخوام)با این حرفم ددیا لبخندی زدن و ددی کوک بوسه ای روی سرم زد و گفت (پیاده شید)ددی در ماشین رو باز کرد که سریع پیاده شدم و به اطراف نگاه کردم واقعا خوشگل بود ددی ها جفتشون پیاده شدن و ددی تهیونگ اومد سمتمو دستمو گرفت و ددی کوک هم سمت دیگه ام ایستاد و دستمو گرفت سمت ورودی عمارت رفتیم که در باز شد و چهار تا آقای خوشتیپ و خیلی جذاب با یه پسر ریزه میزه و خوشگل که فکر کنم هم سن خودم بود بیرون اومدن یکی از اون مرد ها دستشو باز کرد و سمت ما اومد(به به زوج گرگینه عزیز دو پادشاه مافیا به عمارتتون خوش اومدیددد)فکر کنم منو هنوز ندیده بودن...
_________________________________________
سلاممممم به ریدرای گلم🦋😊 اینم پارت جدید😉 یعنی این پنج نفر کیا هستن؟پارت بعد معرفیشون میکنم☺️ میدونم پارت خیلی کمه اونم به علت ووت و کامنت خیلی کمه🥺 پس همین دیگه بای🖐😉 لطفا تعداد ووت و کامنت رو بیشتر کنید🫠