03

3.8K 347 29
                                    

علامت مکالمه
یونگی ÷
نامجون -
هوسوک =
تهیونگ +
جین ×

**************************

"یونگی"
داخل حیاط عمارت پک شدوو نشسته بودم و منتظر رفیق 13 سالم بودم به فنجون قهوه رو به روم نگاه کردم. بخار ازش بلند میشد با حس سایه تنومندی سر بلند کردم

÷کی اومدی؟ اصلا متوجه نشدم.
نامجون خندید و محکم به شونه ام کوبید
-زیادی تو فکری مرد همین الان از باشگاه اومدیم.
÷اومدید؟

به محض استشمام راحیه سیب ترش گرگم دیوانه وار شروع به جنب و جوش کرد. دم خاکستری رنگشو تکون میداد و میخواست دلتنگی خودشو به جفتش نشون بده اما من....فقط به صورتش نگاه کردم چقدر تغییر کرده بود از نظر من جدی بودن بهش نمیومد هوبیه من باید همیشه بخنده.
با لبخندی درخشانش حالم خوب کنه...صبر کن ببینم گفتم هوبیه من؟؟؟ حال منو با لبخندش خوب کنه؟

نمیتونستم ازش چشم بردارم بعد از این همه سال برگشته بود حتی برای تولد لیسا هم حضور نداشت اما 3 ماه پیش نامجون خبر اومدن هوسوک بهم داد قرار بود نامجون براش مهمونی بازگشت بگیره اما به گفته خودش هوسوک مخالفت کرده با حس حرکت دستی جلوی صورتم پلکی زدم و اول به نامجون و بعد به چهره دلنشین هوسو‌ک نگاه کردم
=یونگی شی حالتون خوبه؟
÷چ...چی؟ یون...یونگ..شی....نه منظورم اینه بله خوبم.

چرا اینجوری صدام زد؟ (عزیزم مثل اینکه ردش کردیااااا😐💔)
هوسوک سری تکون داد و عقب تر رفت پوزخندی زدم انگار از بین من و اون، هوسوک واقعا تونسته بود همچی فراموش کنه و به زندگیش ادامه بده.
-خیلی خب بهتره بریم داره دیر میشه نباید به غروب بخوریم یونگی امشب مهمون داره.

نامجون خنده ای کرد دوباره به شونم کوبید مرتیکه تو مگه نمیدونی شونم درد میکنه انقدر محکم میزنی چرا؟
سری تکون دادم
÷درسته بیاید زودتر بررسی های مرز انجام بدیم.

هر سه به راه افتادیم زود تر از اون دو برادر پشت فرمون نشستم.

**************************
"تهیونگ"

با خستگی آخرین برگه رو امضا کردم مهر مخصوصم پای برگه کوبیدمو پرتش کردم کنار بقیه برگه ها.
کشو قوسی به بدنم دادم و از پشت میز بلند شدم سمت پنجره اتاق کارم رفتم و نگاهی به بیرون انداختم.
آلفاها و بتا های نر پک اکثرا مشغول یادگیری فنون رزمی بودن و امگاها یا بتا های ماده سرگرم کارهایی که بهشون محول شده بود.....
با صدای در اجازه ورود دادم جین با لبخند وارد اتاق شد.

×خسته نباشی.
+ممنون هیونگ.
جین روی مبل نشست و به رو به روی خودش اشاره کرد.
×بشین تهیونگ باید حرف بزنیم.
سمت مبل رفتم و همونجور که می‌نشستم گفتم
+هیونگ امروز خیلی حرف زدیما دقت کردی؟
به محض اینکه نشینم صورتش اخمالو شد.

×راجب کدوم امگا حرف میزدی تهیونگ؟ کسی توی زندگیته؟
سرم پایین انداختم.
+هیونگ چرت و پرت گفتم تو چرا باور کردی آخه!!...امگا کجا بود تو که وضع منو بهتر میدونی.
جین نگاه سرزنشگری نثارم کرد.

فقط بهم بگو/Just Tell meWhere stories live. Discover now