<Taehyung>
وارد چادر شدم و روی کیسه های نرمی که روی زمین بود نشستم و به جونگکوک که جیمین خوابیده رو داخل کیسه های خواب میزاشت نگاه کردم بعد از گزاشتن جیمین داخل کیسه ی خواب از چادر بیرون رفت و بعد از چند دقیقه با دوتا ماگ سفید رنگ که ازش بخار داغ بیرون میومد داخل چادر شد و یکی از لیوان هارو سمتم گرفت با لبخند ماگ رو گرفتم و به شکلات داغی که داخل ماگ بود نگاه کردم جونگکوک کنارم نشست و یه قلوپ از شکلات داغشو خورد و گفت(نظرت با یه شکار چیه؟دلم خیلی برای شکار های دوتاییمون تنگ شده)خندی ای کردم و گفتم(شاید باورت نشه ولی منم خیلی دلم تنگ شده اما بهتره وقتی رفتیم عمارت بریم برای شکار اینطوری هم میتونیم جیمین رو با خودمون ببریم)کوک سری تکون داد و به جیمین نگاه کرد(همه چیز براش سفارش دادم سپردم به بچه ها اتاقشو بچینن)با لبخند گفتم(میگم به نامجون هیونگ یه زنگ بزن دلم براشون تنگ شده)جونگکوک سری تکون داد و گوشیشو از جیبش بیرون آورد و شماره نامجون هیونگ رو گرفت و بعد گزاشت رو اسپیکر اما صداشو کم کرد تا جیمین اذیت نشه بعد از چند مین صدای بم نامجون هیونگ تو گوشی پیچید(به به ببین کی به من زنگ زده جئون جونگکوک بزرگ)کوک خنده ای کرد و اعتراض آمیز گفت(یااااا مونی هیونگ من که دیشب به شما زنگ زدم)نامجون خنده ای کرد و با مهربونی گفت(شوخی میکنم خرگوش عضله ای ولی جین ازت شاکیه چرا بهش زنگ نزدی؟)کوک با ترس گفت(خب آخه سرم خیلی شلوغ بود هیونگ فقط امیدوارم با ماهیتابش اینسری نیفته دنبالم که کل ابهتمو به باد نده)با حرف کوک خنده ای کردم که دوباره صدای مونی هیونگ اومد(عه تهیونگ تو چرا صدات درنمیاد؟)خنده ای کردم و گفتم(هیونگ حالت خوبه؟)هیونگ خنده ای کرد و هومی کشید و گفت(راستی سوپرایزتون چیه؟خیلی کنجکاو شدم)هر دومون به جیمین نگاه کردیم و لبخندی زدیم و بعد با صدای آرومی گفتم(میایم میبینید سوپرایز رو که لو نمیدن)نامجون خندید و گفت(پس بی صبرانه منتظرم یه دقه صبر کنید....وایی وایی جین بچه ها من برم نفهمه داشتم با شما حرف میزدم زود بیاید مراقب باشید بای)و زود گوشی رو قطع کرد خنده ای به خاطر واکنش نامجون هیونگ کردیم نامجون و جین الان چند سالی بود که باهم ازدواج کرده بودن و یه جورایی تو هر شرایط سختی کنار ما بودن دقیقا مثل دوتا پدر تو هر شرایطی هم بهمون مشاوره میدن....
به سمت کوک برگشتم و گفتم(کوکی الان جیمین بیدار بشه گرسنشه منم گرسنمه بیا یه چیزی درست کنیم بخوریم بعدم استراحت کنیم و بعدش راه بیوفتیم)کوک خنده ای کرد و بوسه ای روی گونه ام زد و گفت(بزار برم یه چندتا بسته نودل و دوکبوکی داخل ماشین دارم بیارم درست کنیم بخوریم)سری تکون دادم که کوک از چادر بیرون رفت و بعد از چند دقیقه با سه بسته نودل و دو بسته دوکبوکی و یکم کیمچی و چند ورقه پنیر گودا برگشت همه ی اینا کارای هارامونی بود که داخل عمارتمون کار میکرد و همیشه حواسش به خورد و خوراکمون بود بسته هارو بهم داد و آبجوش رو هم برداشت در بسته هارو باز کردم و آبجوش رو از جونگکوک گرفتم و داخل بسته ها ریختم تا بپزه بعد از چند مین چند تا ورقه پنیر گودا داخل نودل و دوکبوکی ریختم و یکم از جلبک خشک شده ریختم روش و داخل بشقاب ریختم و سمت جیمین برگشتمو و آروم تکونش دادم(جیمین؟پسرم؟پاشو جوجه ی من میخوایم غذا بخوریم)
__________________________________خب خب سلام به ریدرای قشنگم🫠
نظرتون راجب این پارت چی بود؟
بچه ها اگر پارتا مشکل داره خیلییی ببخشید چون این اولین فیک منه و زیاد تجربه ندارم تو این زمینه🙃
و مسئله ی بعدی اینکه تعداد ووت و کامنت خیلی کمه لطفا بیشترش کنید🥲
و اینکه پارت بعد پارت معرفی بقیه شخصیت هاست💜
بعد همین دیگه بای بای🖐😁

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽
Romanceبرشی از رمان📃🌱 +ددیییییی ×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟ +خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺 ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد ÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠 جیمین...