25. خانواده

5.7K 657 149
                                    


دیدن افراد عزیز زندگیش توی این موقعیت حساس ، مثل تراشیدن یک لبخند عمیق روی لبهاش بود ، البته با چاقو ! آغوش گرم خواهرش حالا برای پسر ، شبیه زندانی بیش نبود ‌ .

"  یه بوس از اون لپای خوشمزه ات به ابجیت نمیدی پرتقال کوچولو ؟

جونگ کوک کلافه از فشرده شدن بدنش ، نقی زد : من دیگه کوچولو نیستم نونا ! این مارک روی گردنم رو نمی‌بینی ؟

یه جی تابی به چشمهاش داد و با دست ، صورت برادرش رو فشرد و گازی از گونه های سرخش گرفت .

" چرا ، میبینمش . خیلیم خوشگله ! ولی تو کوچولوی من میمونی خنگول .

دختر بعد از چلوندن امگای در اغوشش و بوسیدن تک تک اجزای صورتش ، بلاخره به آزادی پسر رضایت داد . از جاش بلند شد و بعد از زدن ضربه ای به کله ی بادمجونی جیمین ، به صورت نامحسوسی کنار سوجون نشست .

مرد با ذوق ، لبی گزید و به آرومی به طرف دخترک ، خزید . با چهره ای به ظاهر خونسرد ، کنار گوش یه‌جی پچ زد : میشه از لپای منم بوس بگیری بانو ؟

یه جی ، خنده ی ذوق زده اش رو بلعید و بی توجه به گزگز لب هاش برای فرود اومدن روی لپ های آلفا ، گفت : به وقتش عزیزم ، تو که نمیخوای لو بریم ؟

سوجون سری به عنوان " نه " تکون داد و با ضایع ترین حالت ، کوسن طوسی رنگ رو جلوی دست های قفل شده‌شون گذاشت. با قلبی مملو از رنگین کمان و اکلیل ، نگاهش رو به کل‌کل جیمین و امگای پرتقالی داد .

" نوچ نوچ نوچ ، چه گازی هم گرفته الفات ! به این غذا نداده بودی ؟

جونگ کوک با حرص از شنیدن صدای ملچ و ملوچ جیمین کنار گوشش ، خنده ای کرد و تابی به چشم هاش داد .

" غذاش منم ، کله بادمجونی !

پسرک بتا ، چشم گرد کرد و ضربه ای به پای امگا زد .

" بی حیا .. هنوز سه هفته هم از رابطه تون نگذشته ، هنوز برای غذا بودن و خورده شدن خیلی زوده پرتقال . ولی نه ، بنظرم گیر یه آلفای وحشی و بی تمدن افتادی ! متاسفانه برای فرار هم خیلی دیر ش-

با برخورد محکم کوسن به صورتش و پریدن تیکه ای از سیب توی گلوش ، حرفش خورده شد . پسرک بتا با چهره ای سرخ و نفسی حبس شده ، به طرف دوست پسرش رفت و به گلوی بیچاره اش اشاره کرد .

" جفتت رو نجات بده هیونگی ، داره خفه میشه . بهشم بگو به الفام از این لقبا نده ، بادمجون پلاسیده !

یونگی با عجله ضربه ای به پشت بتا زد و بعد از دیدن بالا و پایین شدن قفسه ی سینه ی پسر ، نفس راحتی کشید . جیمین بعد از گرفتن نفسی عمیق ، با حرص به سمت جونگ کوک رفت و بالای سرش ایستاد .

" چی میگی پرتقال ترشیده ؟ خجالت نمی‌کشی تو ؟ میخواستی بهترین دوستت رو به کشتن بدی ؟ چقدر زود منو به اون آلفای ایکبیری فروختی !

𝖮︎𝗋𝖺𝗇︎𝗀︎𝖾 𝗌𝗍𝖺𝗋 | 𝐕𝐊Where stories live. Discover now