<part 14☁️🌱>

3.1K 187 6
                                    

<Taehyung>

به چشمای بسته ی جیمین که خوابیده بود نگاه کردم
لبخندی زدم و چتری های طلاییشو از روی چشماش کنار زدم همچنان داشت نیپلمو میمکید و صدای مکیدنش تو کل اتاقک ماشین پیچیده شده بود به کوک نگاه کردم و با صدای آرومی گفتم(کوکی؟گرسنه نیستی؟)کوک سمتم برگشت و لبخند خرگوشیه قشنگی زد و گفت(چرا اتفاقا یکم جلوتر یه جنگل سرسبز هست اونجا صبر میکنیم هم چیزی میخوریم یکمم استراحت میکنیم)سری تکون دادم و باشه ای گفتم بعد از چند مین به یه جنگل خیلی سرسبز و خوشگل رسیدیم با بهت به اطراف نگاه کردم واقعا رویایی و خوشگل بود سمت کوک برگشتم و با ذوق گفتم(کوکی اینجا واقعا زیباست)کوک برگشت سمتمو دستمو گرفت و بوسه ای زد و گفت(هوم آره اینجا واقعا قشنگه وقتی جوون تر بودم همیشه اینجا میومدم بهم آرامش میده اینجا)لبخند مستطیلی زدم و با شوق بیشتری به اطراف نگاه کردم با رسیدن به یه دریاچه وسط اون جنگل با بهت به منظره قشنگ رو به روم نگاه کردم(ک..کوک اینجا واقعا قشنگه)جونگکوک بهم لبخندی زد و ماشین رو خاموش کرد و گوشیشو برداشت و شماره یکی رو گرفت و گوشی رو گذاشت دم گوشش و با صدای سردش گفت(یکم استراحت کنید بعدش راه میوفتیم باید تا شب به عمارت برسیم)و بعد گوشی رو قطع کرد و دوباره لبخندی زد و بهم چشمکی زد و گفت(تو داخل ماشین بشین جیمین خوابیده بزار چادر رو بزنم بعد پیاد شو)سری تکون دادم و کوک از داخل ماشین پیاده شد و از صندوق عقب ماشین چادر مسافرتی رو برداشت و سمت دریاچه رفت و کنارش شروع کرد به برپا کردن چادر از پشت به هیکل عضلانیش نگاه کردم و لبخندی زدم جونگکوک مهمترین فرد زندگیم بود چون تو هر شرایطی کنارم بوده و هیچوقت ترکم نکرده اون واقعا مرد واقعی من بود که میتونستم بهش تکیه کنم به جیمین نگاه کردم ولی حالا یه بیبی کیوت دیگه هم بود که شده امید دومم تو زندگی زندگیمون باهم قرار بود قشنگ بشه با اینکه از بیرون جفتمون دوتا مافیای سرد و خشنیم ولی از درون یه خانواده سه نفره و بی دغدغه ایم....

<Jungkook>

نفس عمیقی کشیدم و به چادر روبه روم نگاه کردم همه چیز تکمیل بود سمت ماشین رفتم و دونه دونه وسایل رو داخل چادر گزاشتم و بعد سمت در ماشین رفتم بازش کردم جیمین همچنان داشت نیپل تهیونگ رو میمکید انقدر خوشش اومده بود یعنی؟دستمو دراز کردم و گفتم(بدش بغلم)تهیونگ با زور نیپلشو از دهن جیمین بیرون آورد که صدای پاپی تولید کرد و جیمین رو سمتم گرفت و تیشرتشو درست کرد و از ماشین پیاده شد جیمینو وقتی بغل کردم محکم مثل یه کوالا چسبید بهم لبخندی به کیوتیش زدم و پشت تهیونگ سمت چادر راه افتادم....

نفس عمیقی کشیدم و به چادر روبه روم نگاه کردم همه چیز تکمیل بود سمت ماشین رفتم و دونه دونه وسایل رو داخل چادر گزاشتم و بعد سمت در ماشین رفتم بازش کردم جیمین همچنان داشت نیپل تهیونگ رو میمکید انقدر خوشش اومده بود یعنی؟دستمو دراز کردم و گفتم(بدش بغلم...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


[[کمپشون تو طبیعت😊]]

_________________________________________

سلام به ریدرای قشنگم😁
فیک رو دوست دارید؟
من الان یه ایده دیگه برای یه فیک دیگه دارم ولیییی...
تا این فیک تموم نشه فیک دیگه نمینویسم🫠
کامنت و ووت فراموش نشههه😉

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now