<jungkook>
با بهت به صورت سرخ از اشکش نگاه کردم چیشد الان؟تهیونگ با هول سری جیمینو بغل کرد و بوسه ای روی موهای طلاییش زد شروع کرد باهاش حرف زدن(پسرم خجالت کشیده؟....عشق بابا خجالت نکشه مگه پسر بابا دوست نداره ددیش بهش شیر بده؟)جیمین درحالی که بینیشو بالا میکشید و با چشمای درشت و خیسش نگاهش میکرد گفت(ددییی..هقق..اینطوری....نگووو خجالت میکشممم هق هق)با لبخند پشت تهیونگ نشستم و با یه حرکت تهیونگ رو روی پاهام نشوندم جیمین هم بغل تهیونگ بود با صدای بمی گفتم(الان خجالت میکشی بقیه چیزا رو میتونی تحمل کنی هوم؟)با این حرفم جیمین یه لحظه سکوت کرد و با تعجب نگاهم کرد ولی با تحلیل کردن حرفم تا خواست بزنه زیر گریه تهیونگ با جدیت گفت(جیمین...گریه بسته تو که نمیخوای تنبیه بشی همین روز اول)جیمین چند ثانیه نگاهمون گرد و بعد با حالت قهر صورتشو کرد اونور....
جوجه کیوت و تخس
با یادآوری تماس فلیکس با جدیت تهیونگ رو روی تخت گزاشتم و گفتم (بلند شید باید بریم عمارت)تهیونگ نگاهی بهم کرد و بعد گفت(آخه چرا انقدر یهویی؟)با یادآوری اون پسره ی هرزه که الان تو عمارته اخمی کردم ولی تهیونگ فعلا نباید چیزی از اومدن اون میفهمید پس لبخند فیکی زدم و گفتم(خب...راستش پدر باهامون کار داره)تهیونگ با تردید سری تکون داد و جیمین رو روی تخت گزاشت و از جاش بلند شد و سمت کمد بزرگ اتاقمون رفت و درشو باز کرد هروقت میومدیم اینجا یا برمیگشتیم عمارت اصلی هیچ وسیله ای با خودمون نمی بردیم چون همه چیز اینجا بود تهیونگ از داخل کمد یه تیشرت سفید خیلی کوچیک در آورد با یه سویشرت سایز کوچیک و سمت جیمین رفت و با مهربونی گفت(عشق بابا پاشه میخوایم راه بیوفتیم)جیمین نگاهی به تهیونگ کرد و از جاش بلند شد و روی تخت ایستاد و خواست که لباس هارو از تهیونگ بگیره تا بپوشه ولی تهیونگ بهش این اجازه رو نداد و گفت(خودم تنت میکنم)و دستشو سمت تیشرت جیمین برد تا اونو از تنش دربیاره....

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽
Romanceبرشی از رمان📃🌱 +ددیییییی ×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟ +خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺 ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد ÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠 جیمین...