<part 7☁️🌱>

3.6K 196 0
                                        

<Taehyung)

سمت جونگکوک رفتم و روی پاهاش نشستم
گفتم(دیدی چقدر کیوت و خوردنی بود؟)جونگکوک خنده آرومی کرد و درحالی که کمرمو نوازش می‌کرد گفت(هوم خیلی بامزست)با یاد حرف جونگکوک اخمی کردم و با حرص گفتم(جونگکوک اون چه حرفی یود پیش جیمین زدییی)جونگکوک با تعجب دست از نوازش کمرم برداشت و گفت(چه حرفی زدم؟)با حرص گفتم(اینکه به جیمین شیر بدممم)جونگکوک از اون خنده های خرگوشیش که دلم براش ضعف می‌رفت کرد و گفت(مگه دروغ میگم؟بد نیست جیمین بدون ددیش میتونه بهش شیر بده؟)با خجالت گفتم(خب...الان نه خجالت میکشممم)جونگکوک آروم گفت(آخه با این سرخ و سفید شدنات من چطوری باور کنم گرایش ددی داری؟)با اخم گفتم(خودت عصبانیتمو دیدی پس الکی حرف نزنننن)خنده ی بلندی کرد که سری دستمو رو دهنش گزاشتم و با حرص گفتم(هیشششش...الان جیمین از خواب بیدار میشهههه)جونگکوک اخمی کرد و دستمو پس زد و با حسادت گفت(نو که اومد به بازار کهنه شدش دل آزاررر؟)با تعجب گفتم(الان داری به جیمین حسادت میکنییی به اون جوجه کوچولوی کیوت؟)اخماش باز شدو گفت(نه هه هه مننن؟رئیس بزرگترین ماند مافیا به یه جوجه حسادت کنمم عمراااا)دست به سینه گفتم(کاملا معلومه)جونگکوک روی پاهاش جابه جام کرد و گفت(راستی شب راه میفتیم بریم عمارت اصلی)لبخندی زدم و گفتم(دلم برای شکار تنگ شده)جونگکوک بوسه ای به لبام زد و گفت(از این به بعد برای رفتن به شکار یه جوجه ی کیوت هم باهامون میاد)لبخندی زدم که با صدای نق نق جیمین از روی پاهای جونگکوک بلند شدم و سمتش رفتم.....

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now