part 5

1.5K 210 306
                                        


.

جیمین درحالی که دستاش میلرزید روی صندلی های اتاق انتظار دام پزشکی نشسته بود و یونگی هم کنارش بود.
اون گربه به خاطر همون یه تیکه پپرونی که یونگی شب پیش بهش داده بود تا مرز مسمومیت رفته بود و حتی ممکن بود زنده نمونه! و یونگی واقعا نمیدونست چی میتونه به جیمین بگه که آرومش کنه.
دستشو جلو برد و روی دستای لرزون جیمین گذاشت
- بهت قول میدم حالش خوب میشه. بازم قراره کلی برات بامزه بازی دربیاره.

ولی این حرفش فقط باعث شد جیمین بیشتر گریه کنه.
+ یونگی.... اگه... اون.... بمیره.... من دیگه.... هیچکسو ندارم.....

تمام حرفاشو کلمه کلمه و بین گریه و بغض گفت
- این حرفو نزن باشه؟

دستشو بیشتر فشار داد
- خوب میشه....

تهیونگ همون لحظه وارد مطب شد و به سمت جیمین اومد و روبروش روی زمین نشست و یونگی هم سریع دستاشو عقب کشید.
= جیمین خوبی؟ آقای نلسون خوبه؟
+ نمیدونم.... فعلا چیزی نمیگن.
= گریه نکن.... اون خیلی قویه. خودتم میدونی.
+ اگه بمیره....
= نمیمره.... اینارو نگو... اصلا چش شده؟

یونگی که عذاب وجدان داشت سریع گفت
- ببخشید همش تقصیر من بوده... من نمیدونستم که حساسه بهش پپرونی داده بودم.

تهیونگ بهش تند شد
= تو نمیدونی نباید به حیوونا غذای ادویه دار بدی؟!

تهیونگ یکم صداشو بالا برد ولی جیمین سریع دستاشو گرفت
+ نه تهیونگ.... من.... الان ناراحتم..... بحث نکنین.
= باشه عزیزم. تو آروم همینجا بشین ما میریم با دکتر صحبت میکنیم.

تهیونگ به یونگی اشاره کرد که بلند شه و همراهش از اون اتاق بیرون رفت.
کمی دور از چشم جیمین کنار دیواری جلوش ایستاد
= اگه اون گربه بمیره نمیبخشمت. جیمین شدیدا بهش وابسطست.
- من قصدی نداشتم. واقعا منم نگرانشم.

تهیونگ انگشتشو به صورت تهدید جلو برد
= تو واقعا احمقی یا خودتو زدی به اون راه؟! اینقدر جیمینو آزار نده... اگه ازش خوشت میاد و توی آسانسور بوسیدیش چرا مستقیم بهش نمیگی؟!! دوست داری آدمارو به بازی بگیری؟!

یونگی جا خورد. تهیونگ این قضیه رو از کجا میدونست؟ اصلا جیمین مگه اون بوسه رو یادش بود؟!
با نشنیدن حرفی از یونگی و نگاه تعجب زدش حرفشو ادامه داد
= الانم فقط چون از تو خوشش میاد داره از کاری که کردی میگذره. هرکس دیگه بود الان قبرشو کنده بود.

و از یونگی فاصله گرفت.
تهیونگ میدونست جیمین اگه بفهمه که همین الان چیا به یونگی گفته گردنشو میشکنه ولی دست خودش نبود. روی دوستش حساس بود و این حرفا از دهنش پریده بود.
یونگی هم همچنان سرجاش خشکش زده بود. انگار هرچیزی که بهش شک کرده بود الان توی سرش زده بودن و حقیقتو فهمیده بود.
پس حدسش درست بود. جیمین نسبت بهش احساساتی داشت تا جایی که به دوست صمیمیش هم گفته بود؟ و اون بوسه. واقعا یادش بود؟ ولی چرا هیچ اشاره ای بهش نکرده بود؟

Midnight (yoonmin)Where stories live. Discover now