<part 6☁️🌱>

3K 182 0
                                    

<jimin>

سمتشون رفتم و آروم رو پای ددی تهیونگ نشستم و بعد ددی تهیونگ تلفن کنار مبل رو برداشت و بعد از زدن شماره ای گوشی رو دم گوشش گزاشت و با صدای جدی گفت(یه سینی از خوراکی های مقوی بفرست بالا)و بعد تلفن رو سر جاش قرار داد
<jungkook>

با صدای در گفتم(بیا داخل)و بعد در باز شد و خدمتکار با یه سینی داخل شد و سینی رو روی میز گزاشت و بعد با تعظیم کوتاهی از اتاق بیرون رفت نگاهی به جیمین کردم که با چشمای درشت پاپی شکلش داشت به سینی خوراکی ها نگاه می‌کرد و آب دهنش رو قورت میداد معلوم بود پسر کوچولومون خیلی شکمو بود پس خم شدم و یه تیکه از کیک هویج داخل سینی رو برداشتم و سمتش گرفتم(بخور پسرم)جیمین اول بهم نگاه کردم و بعد با دستای تپل سفیدش کیک رو ازم گرفت و بعد تشکر آرومی کرد و گاز آرومی به کیک زد و آروم شروع کرد به خوردنش ولی بعد رفته رفته شدت خوردنش بیشتر شد با لبخند به جیمین نگاه کردم زیادی بامزه بود بعد از خوردن کیک تهیونگ شیر گرمی که داخل سینی بود رو به جیمین داد و بعد با لحن مهربونی گفت(فعلا برات شیشه شیر و پستونک و اینجور چیزا سفارش ندادیم ولی مطمعن باش حتما برات هرجه سری تر میگیریم مگه نه بابا جونگکوک؟)لبخندی زدم و سری تکون دادم و زمزمه کردم(حتما)

_________________________________________

(Jung kook)

جیمین بعد از خوردن شیر خوابش برد تهیونگ از جاش بلند شد و جیمین رو روی تخت خواب گزاشت و بعد به سمتم اومد و........

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now