برشی از رمان📃🌱
+ددیییییی
×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟
+خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺
ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد
÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠
جیمین...
آروم سرمو بلند کردم بهشون نگاه کردم خیلیییی جذاب بودن تهیونگ گفت(خب حالا بگو چی شد که با راننده ی ما تصادف کردی؟) با یادآوری اون موضوع دوباره بغض کردم ولی آروم گفتم(پدر من قمار میکنه مشروب میخوره قاچاق میکنه توی قمار باخته بود سر مادر ناتنیم قمار کرده بود میخواست اون رو ببره ولی مادر ناتنیم مقاومت میکرد وقتی دیدم حواسشون بهم نیست فرار کردم و ماشین اونطوری بهم زد) هردوشون با ناراحتی بهم نگاه کردن ولی بعد از چند ثانیه اون یکی آقاهه که اسمش جونگکوک بود گفت(خب ما میخوایم یه پیشنهادی بهت بدیم جیمین)با تعجب نگاهشون کردم(چه پیشنهادی؟)تهیونگ با لبخند گفت(ببین من و جونگکوک هردومون مافیا هستیم و خب من و جونگکوک هرودو گرایش ددی داریم و ما از تو خوشمون اومده و میخوایم که تو لیتل ما بشی البته بعد از دادن تست بی دی اس ام)با بهت بهشون نگاه کردم یعنی دو تا ددی؟اونم مافیا؟یعنی فانتزیام داشت واقعی میشد؟واییییییییییی
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
<jimin>
آروم گفتم(من لیتلم)جونگکوک گفت(ولی با دادن تست مطمعن تر میشیم یه دقه وایسید الان بر میگردم)بعد از رفتن جونگکوک تهیونگ گفت(خب نظرت چیه کوچولو؟)آروم گفتم(من موخوام)تهیونگ با تعجب گفت(چی میخوای؟)گفتم(موخوام لیتلتون بشم)اولش با بهت نگاهم کرد ولی بعد چنان لپمو محکم بوسید باعث شد آروم نق بزنم که تهیونگ با ذوق گفت(آخخخ جوجه کوچولوی کیوت مننن خوشحالم که قبول کردی)با لبخند نگاهش کردم که همون موقع جونگکوک وارد شد و تبلتی رو سمتم گرفت و گفت(به سوال ها با دقت جواب بده ما برمیگردیم)با ترس بهشون نگاه کردم که جونگکوک دستی به سرم کشید و با اطمینان گفت(وقتی جواب دادی اون زنگ کنار تخت رو فشار بده باشه؟)آروم سری تکون دادم که هردوشون از در بیرون رفتن منم شروع کردم با دقت به جواب دادن سوال ها......
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
<Taehyung>
وقتی از اتاق بیرون اومدیم جونگکوک دستمو کشید و وارد اتاق مهمان شدیم و کوبیدم به دیوار و خشن لبامو بوسید منم همراهیش کردم که بعد از چند دقیقه ازم فاصله گرفت و با صدای خش داری گفت(موافقت کرد؟)درحالی که نفس نفس میزدم(اوهوممم)جونگکوک پوزخندی زد و چنگی به دیکم زد(میبینم که یکی اینجا حسابی تحریک شده)با این کارش آه بلندی کشیدم که جری شد و پرتم کرد رو تخت و روم خیمه زد(سریع باید کارمون رو تموم کنیم چون یه جوجه ی فسقلی کیوت منتظرمونه)و بعد شروع کرد خشن بوسیدم منم همراهیش میکردم و در همون حین کل لباسامونو درآوردیم نگاهی به دیک کلف و رگ دار جونگکوک کردم و ناله ای کردم که جونگکوک درحالی که روی دیکش لوب میریخت پوزخندی زد و گفت(داگی شووو)سریع داگی شدم که از پشتم دیکشو گزاشت رو ورودیم و سرشو گزاشت رو گردنم و لاله ی گوشمو مکید که باعث شد ناله ی بلندی کنم با آروم وارد شدن دیک کلفت جونگکوک تو مقعدم ناله ی بلندی کردم(آخخخخخ)جونگکوک آروم گلومو بوسید و گفت(هیشششش عشق من تحمل کن الان تموم میشه)و بعد محکم خودشو شروع کرد به حرکت دادن العان چند سال بود که با جونگکوک ازدواج کرده بودم و هیچوقت نتوستم به سایزش عادت کنم...... _________________________________________
<jimin>
بعد از تموم کردن سوال ها با ذوق زنگ پیش تخت رو فشار دادم که بعد از گذشت ۵ دقیقه در اتاق باز شد و جونگکوک و تهیونگ داخل شدن ولی... لباساشون شلخته بود تهیونگ هم خیلی عجیب راه میرفت چرا اینطوری شدن؟.....