<part 2☁️🌱>

3.7K 285 0
                                    

<Taehyung>

سمت اتاقمون حرکت کردم که صدای جونگکوک اومد(یاااا تهیونگ کجا داری میری)با جدیت گفتم(بیا جونگکوک میخوام باهات صحبت کنم)جونگکوک هوفی کشید و دنبالم اومد وارد اتاق مشترکمون شدم و اون پسر رو روی تخت گزاشتم و به جونگکوک نگاه کردم آروم سمتش رفتم و با لحن مظلومی گفتم(جونگکوکی؟)جونگکوک لبخندی زد و گفت(باز چی میخوای جئون تهیونگ؟)خنده ای کردم و گفتم(خب..راستش من از این پسر خوشم اومده ببین جونگکوک خودت میدونی هم من و هم تو هردومون نیاز به وارث داریم و خب نمیتونیم بچه دار بشیم ولی این پسر کوچولو رو ببین زیادی کیوته من میخوامش)جونگکوک با تعجب نگاهم کرد و بعد با اخم محوی گفت(ولی ما اصلا اونو نمیشناسیم بعدم تهیونگا تو قابلیت باروری داری)گفتم(خب راجبش تحقیق کنیم بزار بهوش بیاد بعد باهاش صحبت کنیم بعدم هرچی من میخوامش حتی با وجود بچه خودمون)جونگکوک پوفی کشید ولی بعد گفت(چی کنم که عاشقتم)

راستش من از این پسر خوشم اومده ببین جونگکوک خودت میدونی هم من و هم تو هردومون نیاز به وارث داریم و خب نمیتونیم بچه دار بشیم ولی این پسر کوچولو رو ببین زیادی کیوته من میخوامش)جونگکوک با تعجب نگاهم کرد و بعد با اخم محوی گفت(ولی ما اصلا اونو نمیشناسی...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

<jimin>

آروم چشمامو باز کردم بدنم خیلی درد میکر حس میکردم دارم از وسط پاره میشم آخ آرومی گفتم و بعد آروم چشمامو باز کردم با دیدن یه جای ناآشنا ترسیدم ولی یهو همه چی یادم اومد پدرم داشت مادر ناتنیم رو کتک میزد من فرار کردم و ماشین بهم زد ولی با دیدن دوتا مرد که بالا سرم ایستاده بودن بیشتر ترسیدم با بغض گفتم(شما کی هستیننن؟)یکی از اون مرد ها با مهربونی گفت(آروم باش کوچولو ما کاریت نداریم)از ترس زبونم بند اومده بود و بعد اون مرد ادامه داد(حالت بهتره؟)با ترس سرم رو تکون دادم که گفت(من اسمم تهیونگ این آقاهم همسرم جونگکوک هستش تو الان تو عمارت ما هستی راننده ی ما با تو تصادف کرد و تورو اینجا آورد)با تعجب بهشون نگاه کردم که اون یکی آقاهه با صدای خشنی گفت(زبون نداری؟نمیتونی حرف بزنی؟)با شنیدن صدای عصبیش با بغض نگاهشون کردم و بعد با صدای بلند زدم زیر گریه

<jungkook>

با تعجب به اون پسر کوچولو که داشت گریه میکرد نگاه کردم چی گفتم مگه؟
تهیونگ هول شده سریع بغلش کرد و آروم شروع کرد باهاش حرف زدن(هیشششش...پسر کوچولوی من...تموم شد عشق بابا...هیچی نیست)با شنیدن حرفای تیونگ آروم سمتشون رفتم و پشت تهیونگ نشستم و به صورت سرخ ا‌ون پسر کوچولو نگاه کردم شبیه موچی بود تهیونگ گفت(خب نمیخوای اسمتو بهمون بگی کوچولو؟)پسرک هق هقی کرد و بعد با صدای فوق کیوتش گفت(ج..ج..جیمین) ناخودآگاه لبخندی زدم تهیونگ خنده آرومی کرد(چه اسم قشنگی...حالا صورت خوشگلتو ببینم)

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now