part 3

1.6K 235 207
                                        

.

جیمین برای خودش کمی قهوه ریخت و به خدمتکارا نگاه کرد
+ اگه کارتون تموم شده زودتر برید.

تهیونگ که دقیقا جلوش نشسته بود گفت
= جدی جدی فکر کردی اون پسره میاد؟
+ مطمئنم پیشنهادی که دیشب بهش دادمو قبول میکنه.
= اون حتی یه کلمه هم چیزی نگفت. فقط سرشو انداخت پایین و رفت. چطوری پیش خودت فکر کردی قبول میکنه؟
+ چون که بهش نیاز داره.
= چرا؟
+ دربارش تحقیق کردم و مطمئنم. حالا هروقت بیاد خودت میفهمی.

در خونه زده شد.
جیمین با لبخند بلند شد
+ دیدی گفتم میاد.

به سمت در رفت و با دیدن شخص پشت در ذوقش کور شد
+ تو؟
/ چیه خب؟ منتظر کس دیگه ای بودی؟
+ بیا داخل.

کایا وارد خونه شد
/ جیمین دیشب عالی بود. همشون از مهمونی خوششون اومده بود. میخوان باهات کار کنن.
+ آره خودم فهمیدم.

کایا جلو رفت و کنار تهیونگ نشست
/ سلام تهی.... راستی تو میدونی این جیمین چشه؟ از دیشب همش مودی رفتار میکنه. به منم اخم میکنه.
= عاشق شده.... عاشق.
/ جدی؟ عاشق کی؟

جیمین بازم بهشون اخم کرد
+ هی شما دوتا.... چرت نگید. من عاشق نشدم.

تهیونگ خیلی بیخیال به خوردن قهوش ادامه داد
= کایا راست میگه مودی شدی. یه روز میگی عاشقشم یه روز انکار میکنی. الانم که از صبح منتطری بیاد. خونه روهم داری برق میندازی.
+ من انکار نکردم ولی نگفتم عاشقشم. مگه دو سالمه؟ فقط روش کراش زدم. درضمن چون خیلی آدم وسواسیه میخوام خونه برق بیوفته.
= باشه. اصلا ما دیگه هیچی نمیگیم خوبه؟
+ آره عالیه. هیچی نگید و فقط نگاه کنین.

خدمتکارا کمی بعد کارشونو تموم کردن و آماده رفتن شدن.
ساعت از ده صبح هم گذشته بود ولی جیمین هنوز امیدوار بود.
جیمین درو برای خدمتکارا باز کرد که برن ولی یهو یونگی رو دید که داره به سمت آسانسور میره
+ وایسا همسایه. کجا؟ تو قول دادی بیای باهم حرف بزنیم. داری در میری؟
- من هیچ قولی ندادم. الانم برو اونور میخوام برم قهوه بگیرم.
+ من قهوه دارم. بیا بریم خونه من. خیلی ام تازست الان درست کردم.
- بیخیال شو.
+ بیا لطفاااا.... به خدا خونم تمیزه. الان خدمتکارا رفتن ندیدی؟ قهوه هم با حساسیت درست کردم.
- مشکل من قهوه نیست.
+ مشکلت منم میدونم. ولی فقط چند دقیقه حرفامو گوش بده. بعدش خودت تصمیم بگیر.

به سمت خونش اشاره کرد
یونگی انگار گیر افتاده بود ولی با اینحال برگشت و به همراه جیمین به داخل خونش رفت.
تهیونگ و کایا به یونگی که وارد خونه شد نگاهی انداختن.
تهیونگ با چشم به کایا اشاره کرد که شخص مورد نظر جیمین این شخصه.
یونگی هم نگاه گذرایی بهشون کرد و رفت و روی کاناپه نشست.
جیمین هم اول به سمت آشپزخونه رفت و فنجون قهوه رو پر کرد و بعد اومد و اونو جلوی یونگی گذاشت و خودشم روبروش نشست
+ خب من....

Midnight (yoonmin)Where stories live. Discover now