.
.
یونگی توی خونه قدم زد. همه ی اتاق هارو با دقت بررسی کرد.
مرد مشاور املاک مدت زیادی گوشه ای ایستاده بود و منتظر بود که بررسی های یونگی تموم بشه
= میگم جناب.... نطرتون چیه؟یونگی به سمت مرد اومد
- بد نیست اما یه ایراد بزرگ داره.
= چی قربان؟
- پنجره هاش خیلی زیاد و بلندن!و به سمت پنجره های توی پذیرایی اشاره کرد. مرد با تعجب پرسید
= خب این کجاش ایراده؟ ما این واحد رو به اسم یه واحد پرنور و روشن به مشتری های خاصمون معرفی میکنیم.
- شاید.... اما برای من این یه ایراده. من نیاز به تمرکز و البته سکوت و تاریکی دارم.
= خب اگه اینطوره که.... میتونیم چندتا واحد دیگه هم ببینیم.
- همین الانشم این سومیه که نشونم دادید و همشون این مشکل رو دارن.یونگی نفس عمیقی کشید و کمی به شرایط و وقت کمش فکر کرد و بعد گفت
- من خیلی وقت ندارم پس همینو برمیدارم. احتمالا با چندتا پرده مشکی بشه یه کاریش کرد.مشاور لبخند پر رنگی زد. این واحد مدت ها بود که خالی مونده بود و خوشحال بود که بالاخره یه مشتری پولدار پیدا کرده.
= خیلی هم عالی. پس بریم که قولنامه رو بنویسیم.
- فقط یه سوال. بقیه واحدای اینجا از لحاظ سر و صدا چطورن؟ من رو این مسئله حساسم.
= اوه خیالتون راحت. توی این واحد فقط اشخاص متشخص و آرومی مثل شما زندگی میکنن پس با محیط خوب و آرومی طرف هستید. ما همه ی افراد اینجارو میشناسیم و اینو تضمین میکنیم. توی کل سئول بگردید هیچ محله ای از اینجا آروم تر پیدا نمیکنید.**********
**********سه روز بعد
یونگی بالاخره از هتلی که یک هفته بود اونجا زندگی میکرد بیرون اومد.
ماجرا این بود که اون از سن ده سالگی به همراه خانوادش به هلند مهاجرت کرده بود و اونجا درس خونده بود و کار آهنگسازیشو شروع کرده بود. هرسال تو یه کشور متفاوت زندگی میکرد و بالاخره تصمیم گرفته بود بعد از سالها به کشور خودش یعنی کره برگرده.
شنیده بود که کره تو سالهای اخیر خیلی تو این زمینه پیشرفت کرده و میخواست شانس خودش رو اینجاهم امتحان کنه.
موضوع این بود که با وجود تلاش های زیادش و گشتن دور دنیا هنوزم به چیزی که میخواست نرسیده بود. سبک آهنگسازی ای که اون کار میکرد یه جورایی کلاسیک و آروم بود و این چیزی نبود که توی نسل جدید طرفدار زیادی داشته باشه برای همین هیچ کس تاحالا حاضر به همکاری باهاش یا اسپانسریش نشده بود و این چیزی بود که حتی پول هم نمیتونست درستش کنه.
آره با پول چندباری کارهاش رو به زور برای جاهای مختلف فرستاده بود و حتی آلبوم های موسیقی بدون پشتوانه منتشر کرده بود ولی دیده نشده بود.
نمیدونست برگشتن به کشوری که سالهاست حتی به زبونشون حرف نزده و فرهنگشون رو فراموش کرده قراره چطوری باشه ولی انجامش داده بود.
خانوادش سالها بود که اون رو به حال خودش رها کرده بودن تا دنبال رویاهاش بره و خودشون توی هلند مونده بودن و برای همین یونگی به زندگی تنها و ساکت عادت داشت و حتی ازش لذت میبرد.
اجاره کردن یه جا برای زندگی و تمرکز ، اولین و مهمترین کاری بود که بعد از کلی وسواس و گشتن انجامش داده بود.
اجاره ی یک آپارتمان نسبتا بزرگ و ساده و راحت در یکی از گران قیمت ترین محله های سئول که بتونه از همه لحاظ راضیش کنه.
وسایل خونش رو هم سفارش داده بود و قرار بود به زودی برسه.
خیلیا بهش پیشنهاد داده بودن اون که هرسال جا به جا میشه و به جاهای مختلف برای زندگی میره باید یه آپارتمان مبله اجاره کنه که همه چیز داشته باشه و هرسال اینقدر هزینه نکنه ولی یونگی آدم وسواسی بود و حتی دوست نداشت کسی روی مبلهاش بشینه چه برسه به اینکه به وسایل استفاده شده کسای دیگه ای نزدیک شه. و پول هم براش مسئله ای نبود. همین الانشم صاحب ده ها کمپانی بود که براش سودآوری داشتن و تنها چیزی که درحال حاضر فکر و ذکرش شده بود ، پیشرفت پروژه های شخصیش یعنی آهنگسازی و مشهور شدن بود نه پول درآوردن.

YOU ARE READING
Midnight (yoonmin)
Romanceیونگی، آهنگسازی که پس از سالها شکست در کشورهای دیگر به کره بازگشته، در یکی از محلههای آرام سئول خانهای اجاره میکند تا روی موسیقیاش کار کند و شاید بتواند در وطنش موفق شود. اما همسایه روبهرویی او ، جیمین ، هر شب مهمانیهای پرسر و صدایی برگزار می...