44

3.1K 274 28
                                    

جیمین با استرس کنار رود سن دقیقا جایی که بهش گفته شده بود نشسته بود و کتاب می‌خوند، با پا روی زمین ضرب گرفته بود و سعی می‌کرد آرامشش رو حفظ کنه، اصلا دلش نمی‌خواست به اون زندان لعنتی برگرده... از طرفی نگران یوهان بود، موبایلش رو بیرون کشید تا شماره‌ی یه‌جی رو بگیره که یادش اومد تهیونگ ازش خواسته موبایلش رو خاموش کنه اینطوری احتمال گیر افتادنشون پایین تر میومد.
- جیمین، اوضاع چطوره؟!

با پیچیدن صدای تهیونگ توی ایرپادش نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
- به نظر امنه... اون دوتا وارد شدن؟!
تهیونگ که داخل ماشین همراه با جونگکوک نشسته بود و به یونگی و هوسوک که در حال وارد شدن بودند خیره شده بود گفت:
- دارن میرن داخل...

زن لبخندی زد و کارت‌ها رو تحویلشون داد و یونگی پر استرس همراه با هوسوک وارد موزه شدند. هوسوک پچ پچ کنان به یونگی گفت:
- به نظرت ممکنه گیر بیوفتیم؟!
یونگی پوزخندی زد و گفت:
- نمیدونم چرا ولی حس میکنم فقط یه موزه گردی ساده‌ست... کارهای به این مهمی رو به من و تویی که بهمون اعتماد ندارن نمیسپارن! حس میکنم پوششیم...
هوسوک با لبخند دستی به سبیل و ریشش کشید و گفت:
- از صمیم قلب دوست دارم اینطور باشه!
روی صندلی‌هایی که شماره‌هاشون روش نوشته شده بود نشستند و منتظر مراسم شدند...
- برو سمت سرویس بهداشتی، ته همون راهرو اتاق تاسیساته، میخوام چندبار برق‌های‌ سالن اصلی رو خاموش روشن کنی... و یه‌کمی بی نظمی درست کنی هوسوک.
با پیچیدن صدای تهیونگ توی ایرپادش با دقت گوش کرد و باشه‌ی کوتاهی گفت. از کنار یونگی بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی راه افتاد، با استرس در حال گشتن دنبال اتاق تاسیسات بود، با چک کردن این که کسی دنبالش نیست وارد اتاق شد، پر استرس دنبال کلید‌ها گشت و بالاخره کلید برق سالن اصلی رو پیدا کرد، با استرس گفت:
- پیداش کردم.
تهیونگ با آرامش گفت:
- خاموشش کن.
هوسوک کلید رو زد و برق های سالن اصلی خاموش شدند، تهیونگ دوباره گفت:
- حالا می‌خوام روشنش کنی.
هوسوک دوباره برق رو روشن کرد.
با صدای تهیونگ که گفت:
- دوباره!
برق‌ها رو خاموش کرد.

***
با صدای باز شدن ناگهانی در جونگکوک تو جاش پرید، نامجون روی صندلی عقب جا گرفت و گفت:
- من اومدم!
تهیونگ از تو آینه نگاهش کرد و گفت:
- لباس‌هات روی صندلی عقبه زود عوض کن باید بریم داخل.
نامجون با سر تایید کرد و مشغول عوض کردن لباس‌هاش شد. جونگکوک با کلافگی به موبایلش نگاه انداخت و گفت:
- کاشکی یه‌جی رودتر خبر می‌داد!
تهیونگ آب دهنش رو با استرس قورت داد و گفت:
- نگران نباش جونگکوک! همه چیز خوب پیش میره!

جونگکوک با سر تایید کرد. البته‌ که تهیونگ هم‌نگران بود خصوصا که از زمان نرمال طولانی تر شده بود و این باعث می‌شد استرس بگیره.
- پوشیدم.
تهیونگ نگاهی به عقب انداخت و خوبه‌ی آرومی گفت و تو میکروفونی که به لباسش وصل بود گفت:
- روشن کن.
هوسوک دوباره کارش رو تکرار کرد.
تهیونگ با اشاره سر به جونگکوک و نامجون گفت:
- بریم بچه‌ها.
هر سه به سمت ورودی موزه حرکت کردند. تهیونگ در حالی که به موزه نزدیک می‌شدن گفت:
- روشنش کن، حالا می‌خوام کلید‌های راهرو رو بزنی و خاموشش کنی، بعد هم شبیه به کسی که فوبیای تاریکی داره از اتاق تاسیسات خارج شو و برو تو راهروی جلوی سرویس بشین یه گوشه، میخوام بهترین نقشی که میتونی رو بازی کنی هوسوک وگرنه لو میری!
آب دهنش رو قورت داد و کاری که تهیونگ گفته بود انجام داد، در حالی که برق ها خاموش بودند وارد راهرو شد و یه گوشه تو خودش جمع شد و تمام ترس‌هاش رو جلوی چشمش آورد.

4427Where stories live. Discover now