43

2.9K 263 6
                                    

با نگرانی به یوهانی که پشت اون شیشه‌ها کاملا بی‌هوش خوابیده بود نگاه می‌کرد، با قرار گرفتن دست گرمی دور کمرش پشت دستش رو روی گونه‌هایی که خیس بودند کشید، نیاز نبود برگرده تا ببینه کیه، قطعا تهیونگ بود و انقدر امروز اشک ریخته بود که دیگه خجالت می‌کشید کسی اشک‌هاش رو ببینه پس پاکشون کرد و گفت:
- چقد تا صبح مونده؟
تهیونگ با لحن مهربونی گفت:
- یکی دو ساعت دیگه میبرنش اتاق عمل و بعد حالش خوب می‌شه!
جونگکوک تک‌خنده‌ی کوتاه و تلخی کرد و قطره اشکی روی گونه‌ش چکید، دستش رو بالا آورد تا پاکش کنه که تهیونگ بین راه متوقفش کرد، دستش رو گرفت و به لب‌هاش نزدیک کرد و بوسید و گفت:
- کسی بخاطر این که برای یوهان نگرانی سرزنشت نمی‌کنه جونگکوکا...
جونگکوک با بغض به سمتش چرخید و نگاهش رو به چشم‌هاش دوخت و گفت:
- گریه‌های من خسته‌ت می‌کنه...
تهیونگ دستش رو به سمت گونه‌ی خیس جونگکوک برد و با نوک انگشت‌هاش پاکشون کرد و گفت:
- هیچوقت خسته نمی‌شم! قراره تو هر شرایطی باهم باشیم‌ مگه نه؟
اشک‌های جونگکوک در حالی که سر تکون می‌داد و تایید می‌کرد پایین ریختند.
تهیونگ سر پسر کوچیک‌تر رو تو بغلش کشید و به سینه‌ش چسبوند، در حالی که به یوهان خیره بود لب‌هاش رو به نرمی روی موهای جونگکوک گذاشت و بوسید. یوهان پسر تهیونگ نبود، اونها هم خون نبودند اما به طور عجیبی حس می‌کرد بخشی از وجودش اونجا روی تخت خوابیده و اگه اتفاقی براش بیوفته، هرگز نمیتونه آدم سابق بشه.
با حس ریتم منظم نفس‌های جونگکوک تو بغلش لبخند کمرنگی زد و به آرومی به سمت صندلی‌ها کشوندش، جونگکوک رو روی یکی از صندلی‌ها نشوند و خودش روی صندلی کنارش نشست و اجازه داد جونگکوک کمی تو بغلش استراحت کنه، یونگی و جیمین روی صندلی‌هایی کمی‌ اون طرف تر نشسته بودند و نامجون و جین طبق درخواست تهیونگ برای انجام کاری به خونه برگشته بودند، با ویبره رفتن موبایلش نگاهی به صفحه‌ی گوشی انداخت، با دیدن اسم یه‌جی تلفن رو وصل کرد و گفت:
- اوضاع چطوره یه‌جی؟
یه‌جی از پشت تلفن با استرس گفت:
- تمومش کردم ولی مطمئن نیستم خوب باشه!
نفس عمیق و کلافه‌ای کشید و گفت:
- همه‌چیز به تو بستگی داره دختر! امیدوارم‌گند نزنی! جدی جدی اون پول رو لازم داریم!

یه‌جی پر استرس گفت:
- عکسش رو برات فرستادم لطفا ببینش تا اگه مورد تایید بود، نامجون و جین راه بیوفتند!
تهیونگ باشه‌ی کوتاهی گفت و تماس رو قطع کرد، وارد صفحه‌ی چتش با یه‌جی شد و عکسی که ارسال کرده بود رو باز کرد و دقیق نگاهش کرد، ظاهرا اون دختر به خوبی تونسته بود از پسش بر بیاد! با صدای جونگکوک که گفت:
- یه‌جی بود؟!

اوهوم کوتاهی گفت و برای یه‌جی تایپ کرد" بگو حرکت کنند، لوکیشن رو برای نامجون فرستادم، مدارک یادشون نره!"
جونگکوک از بغلش بیرون اومد و گفت:
- تنها راه حلمون همینه مگه نه؟!

تهیونگ با ناراحتی سر تکون داد و گفت:
- از اول برنامه همین بود مگه غیر از اینه؟!
جونگکوک سرش رو تکون داد و به در اتاق یوهان چشم دوخت. جیمین دوتا کاپ قهوه جلوشون گرفت و گفت:
- شما دوتا که نمی‌خوابید، حداقل اینارو بخورید.
جونگکوک نگاه متشکری بهش انداخت و گفت:
- نیاز نبود بمونید، باید استراحت کنید روز شلوغی داریم!
جیمین جلوی پای جونگکوک نشست و گفت:
- تو همچین موقعیت خانواده‌ها پیش هم می‌مونند و به نظرم ماها خیلی وقته یه خانواده شدیم! اینطور نیست؟

4427Where stories live. Discover now