نفس عمیقی کشید و کلاه مشکی رنگش رو محکم تر روی سرش کشید و نگاهی به برج بزرگی که روی سرشون سایه انداخته بود کرد، یونگی که به نظر آروم بود پک دیگه ای به سیگارش زد و گفت:
- همیشه انقدر استرس داشتی؟!جیمین بدون این که به یونگی نگاه کنه، چشمهاش رو به رودخونهی سن دوخت و سری به علامت منفی تکون داد، یونگی لبخند کمرنگی زد و گفت:
- بخاطر منه؟ حتی تو همشک داری!جیمین با تردید آب دهنش رو قورت داد و نگاهش کرد، دستهاش رو تو جیبش فرو برد و گفت:
- مساله این نیست، فقط آخرین بار که انجامش دادیم گیر افتادیم و خب... خب من میترسم که تکرار شه...یونگی پک آخر رو زد و سیگار رو تو سطل آشغالی که کنار بود انداخت و به سمت پسر رفت، دستش رو به آرومی دور کمرش حلقه کرد و پسر کوچیکتر رو به خودش چسبوند و گفت:
- نگران نباش! اون سری راپورتتون رو داده بودن، کار برادر تهیونگ بود.جیمین متعجب به یونگی نگاه کرد و گفت:
- چ...چی! چرا باید همچین...یونگی شونه ای بالا انداخت.
جیمین با تردید گفت:
- تو از کجا خبر داری؟!یونگی سرش رو پایین انداخت و با نوک کفشش روی زمین اشکال فرضی کشید و گفت:
- پرونده هارو خوندم...جیمین ابرویی بالا انداخت که یونگی ادامه داد:
- وقتی میخواستم مدارک رو از بین ببرم اول دقیق خوندمشون و خب فهمیدم کار کسی به نام سوهو بوده، و بعد از طریق هوسوک فهمیدم برادر تهیونگه!جیمین در حالی که به یونگی خیره بود گفت:
- با هوسوک رابطهی نزدیکی داشتید؟!یونگی روی یکی از نیمکتها نشست و گفت:
- چندباری اومد ملاقات کوک و خب با یه کمی تحقیق فهمیدم پلیسه... یه گوشه گیرش انداختم و زیر زبونش رو کشیدم و گفت نقشه فرار دارید...جیمین با دهنی باز به یونگی نگاه کرد و گفت:
- میدونستی؟!
یونگی نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- جیمینا من وقتی برای اولین بار دیدمت و تو چشمات خیره شدم فهمیدم دیگه جایی تو اون پست و مقام ندارم!جیمین نگاهی به یونگی انداخت و گفت:
- پس... از همهش خبر داشتی!یونگی لبخندی زد و گفت:
- اوهوم... اگه نمیرفتی بیرون هیچوقت نمیتونستم اونجور که میخوام داشته باشمت... فکر کردی صبر میکردم جلوی چشمهام اعدامت کنن؟! اگه اونا نقشهی فرار نمیکشیدن قطعا خودم انجامش میدادم!جیمین آب دهنش رو قورت داد و به رودخونه چشم دوخت، با دیدن مردی که سوار قایقی تفریحی بود از جا بلند شد که یونگی هم مثل خودش ایستاد، مرد با زبان فرانسوی فریاد زد:
- شما قایق نمیخواید؟!
جیمین گنگنگاهی به مرد کرد و به فرانسوی جواب داد:
- از آب میترسم، معمولا تو کشتی دریازده میشم.

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...