📱curio ↝ عتیقه - kookv تمام شده❗
•┈┈┈•┈┈┈•┈┈┈
جونگ کوک هیچوقت فکرش رو نمیکرد اون دکتر سرد و اتوکشیدهای که برای مادربزرگ پیرش استخدام شده گی باشه!
پس شروع کرد به دادن پیامهای عجیب بهش... تا زمانی که مرد هم عجیب ترین پاسخ رو داد.
•┈┈┈•┈┈...
جونگکوک به مدت یک هفته نبود دکتر رو تحمل کرد. مثل شیش ماه پیش، درست وقتی دکتر نبود، زندگی کرد و هر روز که میگذشت بیشتر و بیشتر دچار پوچی میشد؛ انگار قسمتی کوچیک اما مهم از وجودش حالا نبود و این به طریقی آزارش میداد.
از طرفی، پسرک نمیتونست غرورش رو کنار بذاره و سمت پیام دادن به مرد بره. دمبلهای بزرگ دستش بود و تند تند تکونشون میداد انگار که مچ نداره! بوی سوختنیای بینیش رو قلقلک داد. سریع دمبل رو روی زمین رها کرد و سمت اشپزخونه درست مثل آهو دویید:«لعنت بهش!»
«دلت براش تنگ شده، هوم؟ منم همینطور. خیلی بچه خوبی بود.» جونگکوک سعی کرد بیخیال باشه. گفت:«دلم؟ برای کی؟» همون لحظه بود که دست مادربزرگش نشست پشت گردنش و پس گردنی محکمی خورد:«جلوی من خودتو رنگ نکن، من رنگ فروشم بچه!» «باشه حالا چرا میزنی؟!»
«اعتراف کن خیلی بدبختی و دلت براش تنگ شده.» «اصلا نمیفهمم چرا، تو از منم سالم تری! دکتر برا چی بود؟!» غرغر کنان از اشپزخونه خارج شد و رفت تا به ادامهی تمریناتش بپردازه.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.