دست از سر لبهای پسر برداشت و دستهاش رو دور رون هاش حلقه کرد و به سمت خودش کشیدش، جونگکوک دوباره صاف تو جاش ایستاد و در حالی که نفس نفس میزد دستهای بستهش رو دور گردن مرد مقابلش که هنوز هم نشسته بود انداخت و بی اختیار چند قدم جلو تر رفت، تهیونگسرش رو کمی به سمت بالا خم کرد و چشمهاش رو به چشمهای جونگکوک دوخت و دستهاش رو به آرومی روی پوست سرخشدهش حرکت داد و بالا کشید، باسنش رو تو مشتهاش فشرد که جونگکوک آه نسبتا بلندی از درد کشید...با همون آرامشی که تو صداش بود گفت:
- هیچوقت... با جونت با من شوخی نکن کُکُ تو نمیدونی ولی من حتی با تصورش هم میتونم بمیرم!
جونگکوک با لبهایی آویزون گفت:
- فکر نمی...نمیکردم جدی بگیری...
تهیونگ صورتش رو سمت رونهای پر پسر برد و لبهاش رو روشون کشید و آروم بوسید و گفت:
- باید باهات چیکار کنم؟ هوم؟جونگکوک آب دهنش رو قورت داد، در حالی که سعی داشت خودش رو عقب بکشه تا لبهای تهیونگ از روی پاهاش برداشته بشه و کمتر احساس قلقلک کنه لبهای لرزونش رو از هم باز کرد و گفت:
- مت...تاسفم
تهیونگ فشار دیگه ای به باسنش داد و در حالی که لب هاش رو عمدا به رون هاش میکشید گفت:
-دیگه تکرار نشه!جونگکوک آه آرومی کشید و سری به علامت تایید تکون داد... خودش رو عقب میکشید و تهیونگ فشار بیشتری با دستهاش به پشتش وارد میکرد،
دستاش رو بالا برد و به سمت کمر پسر کشید و لباسش رو کم کم به سمت بالا هدایت کرد، لبهاش رو روی شکم سفیدش کشید و کم کمبالا رفت و ایستاد،
جونگکوک بین دستهاش تقلا میکرد تا از لبهاش فاصله بگیره و تهیونگبه خوبی متوجهش شده بود، دستهاش رو از پشت سر توی موهاش مشت کرد و لبهاش رو بینلبهای خودش گرفت و بعد از بوسهی عمیقی که از لبهاش گرفت کنار گوشش در حالی که لبهاش رو بهشون میکشید گفت:
- خودت کُکُ... خودت داری بهم یاد میدی چطوری تنبیهت کنم.جونگکوک گردنش رو عقب کشید و آه آرومی کشید، از پسر جدا شد و روی تخت هولش داد، جونگکوک که دستهاش بسته بودند با صورت روی تشک نرم تخت فرود اومد، تهیونگ نگاه خیرهش رو به پوست سرح شدهی باسنش دوخت و برآمده شدن آلتش رو حس کرد، لباسش رو کامل بالا کشید و شلوارش رو از پاش درآورد، تو جاش چرخوندش و نگاه خیرهش رو به بدن بی نقص و تراش خوردهش دوخت... دستهای بسته شدهش رو بالای بدنش کشید و در حالی که روش خم میشد بالای سرش با یک دست پینشون کرد و مشغول لبهاش شد، جونگکوک در حالی که نفس نفس میزد لبزد:
- می...میشه شروعش کنی؟!
تهیونگ پوزخند پررنگی زد و لبهاش رو به گردن و بعد ترقهوهی برآمدهش رسوند، توجهی به پیچ و تاب های ریزی که بدن پسر میخورد نمیکرد و با حوصله مشغول بوسیدنش بود. لبهاش رو به نیپل های حساسش رسوند و بوسیدشون. جونگکوک سعی کرد دستهاش رو آزاد کنه اما تهیونگ محکم تر گرفتش و بعد از نگاه معنا داری که بهش انداخت لبهاش رو پایین تر کشید و بوسههاش رو تا شکمش رسوند... جونگکوک نالهی بلندی کرد و گفت:
- اوه لطف... لطفا بس کن...
تهیونگ نگاهی به عضو برآمدهی پسر که مشتاق برای کام شدن بود انداخت و عقب کشید و گفت:
-هرچی تو بخوای کُکُ...
دستهاش رو به سمت دستهای بستهشدهی پسر برد و به آرومی بازشون کرد، بوسهی کوتاهی به لبهاش زد و به قیافهی بهت زدهش نگاه کرد و گفت:
- به نظر تنبیه خوبی میاد مگه نه!؟
جونگکوک با دهنی باز تو جاش نشست و لباسش رو پایین کشید و پاهاش رو تو شکمش جمع کرد و در حالی که مچ دست هاش رو به آرومی میمالید پوزخند پررنگی زد و گفت:
- اوه جدی؟!
از جاش بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی راه افتاد و با لبخند پررنگی دست چپش رو بالا آورد و گفت:
- راستش سالهای زیادی ازش کمک گرفتم! امشبم روش!

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...