35

3.9K 334 18
                                    

همگی برای صرف شام تو هال جمع شده بودند، تهیونگ و جونگکوک سر به سر یوهان می‌گذاشتند و جیمین روی صندلی کنار تهیونگ نشسته بود، یونگی روی صندلی مقابلش لم داده بود و سیگارش رو پک میزد و به تهیونگ خیره نگاه می‌کرد، نامجون روی مبل دو نفره نشسته بود و جین بهش لم داده بود. جونگکوک نگاهی تو اتاق چرخوند و متوجه نبودن هوسوک و یه‌جی شد، نگاهی به یونگی که با نگاهش داشت تهیونگ رو زیر مشت و لگد می‌گرفت انداخت و گفت:
- هی یونگی... از هوسوک خبر نداری؟
نگاهش رو به سختی از تهیونگ گرفت و به جونگکوک داد و گفت:
- یه‌جی اومد دنبالش و رفتن جایی‌.
تهیونگ‌ یک تای ابروش رو بالا انداخت، از کی تاحالا یه‌جی با افسرهای پلی صمیمی شده بود؟! نکنه قرار بود تمام نقشه ها رو لو بده و بدبختشون کنه؟
آب دهنش رو قورت داد و خواست چیزی بگه که صدای زنگ در باعث شد تقریبا همه تو جاشون بپرند، که نام‌سون‌گفت:
- دوستاتون اند.
تهیونگ با عصبانیت به پیشوازشون رفت و همونجا تو حیاط جلوشون رو گرفت و رو به یه‌جی گفت:
- با این جاسوس عوضی کجا بودی؟!
یه‌جی بوم متوسط و وسایل نقاشی رو بالا گرفت و گفت:
- اینارو خریدم! برای کاری که...
تهیونگ دستش رو روی دهنش یه‌جی گذاشت و گفت:
- هیس!
هوسوک کمی سمتش خم شد و گفت:
- برای کشیدن نقاشی مونالیزا!
تهیونگ با قیافه‌ی وارفته ای دستش رو از روی دهن دختر برداشت و گفت:
- چرا انقدر همه‌تون اعتماد دارید به اینا؟!
هوسوک دوباره سمتش خم شد و تو گوشش گفت:
- شاید چون من الان دوست پسرشم!
تهیونگ با چشم های گرد به هوسوک و یه‌جی با خجالت نگاهشون کرد و زودتر از اون دوتا به سمت خونه پاتند کرد، تهیونگ یقه‌ی پسر رو تو مشتش گرفت و گفت:
- جونگکوک میدونه؟!
هوسوک سری به علامت منفی تکون داد و گفت:
- نه!
تهیونگ‌اخم هاش رو تو هم کشید و گفت:
-پس با اجازه‌ی کی؟! وسط عملیات به این مهمی وقت دختر بازیه؟!
هوسوک کنار کشید و رفت داخل که تهیونگ هم در حالی که داشت با چشم‌هاش قورتش میداد دنبالش راه افتاد، نام سون با دیدن چهره‌ی عصبی تهیونگ و البته دست به یقه‌ شدن چند دقیقه پیششون گفت:
- اوه همیشه برادرها انقدر غیرتی اند؟!
جونگکوک در حالی که به سمت میز میومد و البته تهیونگ رو سوالی نگاه می‌کرد گفت:
- برادر یه‌جی منم!
نام سون قهقهه بلندی زد و گفت:
- اوه پس ماجرا عشق و عاشقیه؟!
یوهان با عجله خودش رو رسون و گفت:
- اوه نه کُکُ و ته‌ته آپاهای منن! اونا باهم ازدباج کردن!
نامجون و جین نگاهشون رو به سمت اونها کشیدند، یونگی با پوزخند و جیمین که تقریبا میدونست نگاهشون کردند و بدتر از همه هوسوک بود که با لبخند پهنی نگاهشون می‌کرد و در نهایت تحمل نکرد و گفت:
- اخ‌اخ بد شد که!
جونگکوک یوهان رو بغل کرد و گفت:
- اون بچه‌ست داره چرت و پرت میگه!
یوهان با چشم های گردی گفت:
- نه من‌خودم...
تهیونگ با صدای بلندی گفت:
- یوهان!
جونگکوک با عجله همراه یوهان به سمت اتاق دوید و تهیونگ پشت میز نشست و گفت:
- هنوز فکر میکنه تو پلن قبلی ایم. بهش توجه نکنید! وقت برای عشق وعاشقی نداریم!

4427Where stories live. Discover now