33

3.6K 340 21
                                    

پشت در اتاق نامجون ایستاده بود و این پا و اون پا می‌کرد، خودش خوب می‌دونست جونگکوک رو بدجوری رنجونده، وقتی داشت اون حرف ها رو می‌زد فکر می‌کرد قراره دیگه هرگز نبیندش، فکر می‌کرد قراره بجای اون و خودش تنبیه بشه اما حالا... حالا قرار بود دوباره چشم‌تو چشم بشن و این فاجعه بود! تو دلش آرزو کرد کاش افسر مین لعنتی اون شب جدی جدی خودش رو کشته بود و حالا اینجوری براشون بدبختی به بار نمی‌آورد با بازشدن ناگهانی در وحشت زده به جیمینی که توقاب در ایستاده بود خیره شد و گفت:
- آه... آم سلام....
و وارد اتاق شد، جیمین نگاهی به اطراف انداخت و در اتاق رو بست. همه دور میز جمع شده بودند و مدارکی رو بررسی می‌کردند، جونگکوک خودش رو کاملا غرق برگه ها کرده بود و طوری رفتار می‌کرد که انگار نه انگار تهیونگ وارد اتاق شده. نامجون و جین با دیدن تهیونگ صبح بخیر کوتاهی گفتند و جین دوباره به برگه ها دقت کرد و گفت:
- عجیبه ولی ظاهرا واقعیته!
تهیونگ که خیره به جونگکوک بود نگاهش رو به سختی ازش گرفت و گفت:
- چی؟
جین ادامه داد:
- اون... یه سری سند و مدرک جور کرده که بی گناهی من رو اثبات می‌کنه...
اون حتی پول بدهی نامجون رو هم داده!
اینم... اینم ثابت می‌کنه که جیمین کاملا اخفال شده و کاره ای نبوده!
تهیونگ‌پوزخنده سکته ای زد و گفت:
- اوه چه مهربون، قراره اسیر آزاد کنه؟!
جیمین چشم هاش رو چرخوند و گفت:
- تهیونگ! اون جدی جدی از سمتش برکنار شده و اونقدر ازشون شاکیه که تصمیم گرفته بیاد تو تیم ما! لطفا خرابش...
- خفه‌شو!
با فریاد بلند تهیونگ همه بهش نگاه کردند، حتی جونگکوکی که تمام تلاشش رو کرده بود تا نگاهش نکنه، آب دهنش رو قورت داد و به طور نامحسوسی دوباره مشغول کارش شد. تهیونگ با جدیت مشتش رو روی میز کوبید که دوباره همه سر ها به سمتش چرخید و گفت:
- اصلا حالیت هست؟ میدونی ممکنه همه باهم به فنا بریم؟ اوکی اوکی بدهی هاتون رو داده؟
رو به جسن کرد و گفت:
- بی گناهیت رو ثابت کرده؟ الان خوشحالید؟ احمق ها... فرار از زندان خودش جرمه!
جیمین هم مثل خودش فریاد زد:
- همکاری با یه مشت مجرم هم جرمه، میدونستی؟
هوسوک سیگارش رو تو جاسیگاری تکوند و رو به تهیونگ گفت:
- زیادی داری بزرگش می‌کنی تهیونگ! شماها الان یه سری هویت دیگه دارید، تو یه کشور دیگه اید... دست اونا بهتون نمیرسه...
سیگارش رو تو جاسیگاری خاموش کرد و گفت:
- بگید بیاد اینجا حداقل از خودش دفاع کنه!
تهیونگ کلافه به سمت جونگکوک رفت و دست هاش رو دو طرف میز گذاشت و تا حدودی روش خم شد و دقیقا جونگکوک رو خطاب کرد و گفت:
- تو مگه رئیس این عملیات نیستی؟ چرا هیچی نمیگی؟
جونگکوک بی توجه به تهیونگ،‌ انگار که اصلا وجود نداره سرش رو کمی به سمت راست خم کرد و رو به جیمین گفت:
- صداش کن بیاد.
تهیونگ خیره به جونگکوکی که دوباره سرش رو تو برگه ها فرو کرد نگاه می‌کرد و تو دلش به خودش لعنت می‌فرستاد! چرا اون حرف ها رو زده بود؟! کاش یونگی دستگیرش کرده بود و جونگکوک و بقیه الان در حال فرار بودند، اینجوری حداقل ‌از‌خودگذشتگیش بیشتر به چشم میومد و جونگکوک اینجوری باهاش رفتار نمی‌کرد، الان رسما شبیه یه بکن در روی عوضی شده بود!
دست هاش رو روی میز مشت کرد و آروم کوبید، جونگکوک با خالی ترین نگاه و تا حدودی عصبی بهش نگاه انداخت و تهیونگ تو اون لحظه قسم‌خورد که از جونگکوک خیلی ترسید! این نگاه رو دقیقا از کجای وجود به اون سافتی در آورده بود؟! جونگکوک همیشه سعی می‌کرد ترسناک باشه اما هیچوقت از نظر تهیونگ‌ اینطور نبود اما حالا...
با صدای باز شدن در از نگاه خیره‌ی جونگکوک روی خودش به سختی چشم گرفت و کامل به سمت در برگشت، جین، نامجون و هوسوک سلام کوتاهی بخ یونگی دادند‌، اما جونگکوک در کمال گستاخی همونطور که روی صندلیش نشسته بود رو به یونگی گفت:
- میشنوم آقای مین...
یونگی لبخند کمرنگی زد و روی صندلی نشست و گفت:
- همه چیز تو همون برگه ها تا حدودی واضحه مگه نه؟! پرونده‌ی خرابکاری های تو و تهیونگ هم‌ پیشمه، اون رو بعد از این که اعتمادتونو جلب کردم میدم!

4427Where stories live. Discover now