31

4.3K 353 15
                                    

به اتاق برگشت و در اتاق رو بست، یوهان و جونگکوک هنوز هم‌غرق خواب بودند، در اتاق رو بست که یوهان با صدای بسته شدن در از خواب بیدار شد و با گیجی به تهیونگ‌نگاه کرد و گفت:
- آپا... گشنمه...
تهیونگ به سمت تخت رفت و موهاش رو کمی بهم‌ریخت و بوسه ای روی پیشونیش زد و گفت:
- عمه‌ت داشت صبحونه میخورد، میخوای بری و با اون صبحونه بخوری؟
یوهان‌سری به علامت تایید تکون داد و در حالی که چشم هاش رو میمالید به سمت در رفت، اگه صبحونه‌ی یوهان رو این بار مینداخت گردن یه‌جی که اشکالی نداشت! با فکر به این که فقط همین یه باره خودش رو دلداری داد و به جونگکوکی که روی تخت غرق خواب بود نگاه کرد، هنوز از بوسیدن و زمزمه کردن حرف های عاشقونه تو گوشش سیر نشده بود پس حالا بهترین فرصت بود! به آرومی کنار تخت نشست و به چهره‌ی دوست داشتنی جونگکوک خیره‌شد سر انگشت هاش رو روی چندتار مویی که روی صورتش ریخته بود کشید و لبخند زد
جونگکوک تو جاش تکون ریزی خورد و بین خواب و بیدار کلمات نامفهومی گفت که تهیونگ لبخند زد و با ذوق نگاهش کرد، انگشت هاش رو دو طرف لپ‌های دوست داشتنیش گذاشت و کمی فشردشون، جونگکوک پچ پچ کنان چیزی گفت که تهیونگ موبایلش رو از جیبش درآورد و در حالی که لپ های جونگکوک رو می‌چلوند با لبخند مشغول فیلم گرفتن شد و گفت:
- جونگکوکا!
جونگکوک هوم کوتاهی گفت که تهیونگ این بار لب‌هاش رو بیشتر به هم فشرد، برای بوسیدن و دوباره مزه کردن اون لب‌های دوست داشتنی که به لطف خواب‌آلود بودنش بیشتر پف کرده بودند لحظه شماری می کرد اما دوباره صداش کرد و گفت:
- هی جونگکوکا!
جونگکوک اخم هاش رو تو هم کشید و سرش رو کمی تکون داد و خواست آب دهنش رو قورت بده که لب‌هاش قلوه ای تر شد و تهیونگ فاکی زیرلب گفت ودر حالی که گوشی رو قطع می‌کرد، با خنده و در همون حالت به سمت لب‌هاش حمله کرد و بین لب‌های خودش فشردشون، مطمئن بود طعم توت فرنگی میده و حسش درست بود. جونگکوک متعجب و گیج چشم های گردش رو باز کرد و متوجه این که تهیونگ در حال بوسیدنشه شد، با دست‌هاش کمی به عقب هولش داد که تهیونگ بالاخره دست از سر لپ ها و لب هاش برداشت و جونگکوک با اخم‌ نگاهش کرد.
دوباره به سمتش خم شد و بوسه ی دیگه‌ای روی لب هاش گذاشت و سریع عقب کشید و گفت:
- صبح بخیر!
جونگکوک نگاهی به کنارش انداخت و با عجله تو جاش نشست و گفت:
- پس یوهان؟
تهیونگ روی تخت کنارش نشست و گفت:
- رفت پیش یه‌‌جی صبحونه بخوره، جونگکوک اهان کوتاهی گفت و پاهاش رو از لبه‌ی تخت آویزون کرد و خواست بلند شه که تهیونگ دست هاش رو دو طرف کمرش گذاشت و به سمت خودش کشیدش که جونگکوک با شتاب روی پاش افتاد و بین پاهاش نشست و در حالی که به عقب نگاه می کرد تا ببیندش معترض گفت:
- تهیونگ! چیکار میکنی؟
تهیونگ دست هاش رو دور کمرش حلقه کرد و بیشتر به خودش چسبوندش و چونه‌ش رو روی شونه‌ش گذاشت و گفت:
- دوست پسرم رو بغل میکنم!
جونگکوک که از شنیدن لفظ دوست پسر معذب شده بود با صدای آرومی گفت:
- بس کن!
تهیونگ عطر تنش رو بو کشید و گفت:
- چطور میتونم بس کنم وقتی تو انقدر خواستنی هستی کُ‌کُ؟
جونگکوک دست‌هاش رو روی دست‌های تهیونگ گذاشت و به آرومی از هم بازشون کرد تهیونگ بی هیچ تلاشی دست هاش رو از دورکمرش رها کرد و روی بازوهاش کشید،  گردنش رو به آرومی بوسید و در حالی که نفس های گرمش رو روی گردنش رها می‌کرد زمزمه کرد:
- برای تو بغلم نگه‌داشتنت...
آستین لباس گشادش رو بیشتر پایین کشید و یقه‌ش رو باز تر کرد و لب‌هاش رو کمی پایین تر آورد و ادامه داد:
- نیازی به زور ندارم!
جونگکوک نفس سنگینی کشید.
نوک زبون خیسش رو از لاله‌ی گوشش تا پایین گردنش کشید و گفت:
-تو به هرحال اینجا می‌مونی...
لب‌هاش رو روی گردنش گذاشت و مک محکمی زد، اونقدر محکم که مطمئن بشه کبود میشه و بعد از شنیدن آخ آروم جونگکوک با صدای آرومی لب زد:
-چون دوستش داری..‌.
لب هاش رو پایین تر کشید و روی شونه‌ش رو خیس بوسید و دست هاش رو روی بدنش حرکت داد و ‌کمی تو جاش روی زانوهاش بلند شد و بیشتر روش خم شد، سرش رو به سمت ترقوه‌ش کشید و زبونش رو روش کشید،  دست هاش رو بالا آورد و نیپل‌هاش رو از روی لباس لمس کرد، جونگکوک آه تو گلویی کشید، راست میگفت دلش نمیخواست بره حالا که با هزاربار کلنجار رفتن با خودش اعتراف کرده بود تمامش رو میخواست، تمام مردی که بهش قول داده بود مراقبش باشه رو میخواست و دوست داشت بین دست‌هاش ناله کنه...
با رقص دست‌های تهیونگ روی تنش واکنش نشون میداد و هربار با فتح قسمت جدیدی به خودش می‌لرزید، تهیونگ دست هاش رو به آرومی به زیر پیرهنش کشید و کمر باریک و برهنه‌ش رو لمس کرد، جونگکوک این بار بیشتر به خودش لرزید، تهیونگ که غرق لذت این جسم ناب شده بود محکم تر مکید و جایی بین گردن و ترقوه‌ش رو کبود کرد.
دست هاش رو روی بدنش بالا و پایین می‌کرد و صدای ناله‌های تو گلوی جونگکوک کم کم داشت تبدیل به ملودی زیبایی می‌شد که کل اتاق رو فرا می‌گرفت، در حالی که بی تاب لب‌هاش بود دستش رو از روی شکمش بالا آورد و در حالی که به نرمی به گردنش چنگ می‌زد بالا کشید و شستش رو به لب‌های پسر کشید و تو گوشش زمزمه کرد:
- کی قراره افتخار دوباره بوسیدنشون رو داشته باشم؟!
زبونش رو بی اختیار روی انگشتش کشید و بین لب‌هاش مکیدش، تهیونگ از تصور گرمای دهنش و زیبایی لب‌هاش دور انگشتش دوباره به گردنش حمله کرد و انگشتش رو بین لب‌های صورتیش عقب جلو کرد.
جونگکوک مطمئن بود که حرکاتش ارادی نیست، مسخ شده بود! دیوونه شده بود، احمق شده بود یا شاید داشت شبیه به هرزه ها رفتار می‌کرد، اما هرچیز که بود، مطمئن بود تو کل عمرش هرگز تا این حد غرق لذت نشده!
پلک هاش رو روی هم گذاشت و طوری انگشتش رو مک زد که انگار تنها چیزیه که میتونه بعد از مدتها بخوره و تهیونگ جوری گردنش رو گاز می‌گرفت و می‌مکید که بی شک کبود میشد اما حتی این هم اهمیتی نداشت!
تهیونگ انگشتش رو از بین لب‌هاش بیرون کشید و لب‌هاش رو با نوک انگشتش خیس کرد و چونه‌ش رو به سمت خودش برگردوند و وحشیانه به اون صورتی‌های خیس، که برق می‌زدند حمله کرد. زبونش رو روی لب‌هاش کشید تا مطمئن بشه به خوبی حسشون کرده و بعد زبونش رو چندباری بین‌ لبهاش کوبید تا جونگکوک بینشون کمی فاصله انداخت و زبون تهیونگ زبونش رو گیر انداخت، دست لرزونش رو بالا آورد و روی گردن تهیونگ گذاشت و عمیق تر بوسیدش، لب‌های هم رو می‌مکیدند و گاز می‌گرفتند. تهیونگ با دست آزادش بدن جونگکوک رو نوازش می‌کرد و جونگکوک تقریبا بی هیچ انرژی ای تو بدنش وارفته بود، توقع این که اینجوری دیوونه‌ی حرکات تهیونگ بشه رو نداشت و همه چیز براش جدید و فوق‌العاده بود تهیونگ لب‌هاش رو از روی لب‌های خیسش به سختی جدا کرد و تو گوشش زمزمه کرد:
- ادامه بدم؟!
جونگکوک که تو پایین تنه‌ش حس انفجار می‌کرد لب‌زد:
- آره... ل...لطفا...
تهیونگ دستش رو توی موهای جونگکوک فرو برد و طوری که لب‌هاش رو روی گوشش چسبونده بود و نفس هاش جونگکوک رو دیوونه می‌کرد  تو گوشش لب زد:
- ولی تو گفتی بس کنم!
گاز ریزی از گوشش گرفت و تاکید کرد:
-مگه نه کیم جونگکوک؟
جونگکوک که به نفس نفس افتاده بود و دست تهیونگ هر ثانیه بیشتر به نیپل لعنتی و حساسش نزدیک می‌شد، نفس سختی کشید و گفت:
- میخوامت تهیونگ...
نیپل حساسش رو بین انگشتش گرفت و کمی فشرد که جونگکوک نالید؛
- داری دیوونه‌م میکنی لعنتی!
تهیونگ لب‌هاش رو دوباره به گردنش کشید ولبه‌های پیرهنش رو گرفت و به سمت سرش برد و زمزمه کرد:
- پس دیوونه شو...
تیشرت جونگکوک رو گوشه ای نامعلوم از اتاق پرت کرد و بی هوا از روی شلوار عضو برآمده‌ش رو توی مشتش فشرد و با لحنی کاملا جدی با صدایی بم که برای جونگکوک جنون آمیز بود گفت:
-برای من دیوونه شو کُ‌کُ! فقط برای من!
جونگکوک ناله‌ی بلندی کرد و آه کشید، با کاری که تهیونگ داشت باهاش می‌کرد حتی اگه میخواست هم نمیتونست برای کسی جز اون دیوونه بشه، مطمئن بود تهیونگ بدجوری معیارهاش رو بالا آورده و حالا به چیزی کمتر از اون راضی نمیشد و موضوع این بود که اصلا چیزی بالاتر از اون هم وجود داشت؟!
به خودش که اومد دید دلش میخواد زیر سنگینی بدن تهیونگ جون بده و ناله کنه، و این براش بی نهایت عجیب بود، اون تازه با گی بودن کنار اومده بود که حالا حس می‌کرد تمایل داره باتم باشه؟!
اصلا اگه قرار بود گی باشه و باتم، ترجیح میداد فقط و فقط زیر تهیونگ ناله کنه!
تهیونگ عضوش رو محکم تر فشرد که ناله‌ی بلندی کشید و فاکی زیر لب گفت، تهیونگ انگشت های کشیده‌ ‌ش رو از لبه‌ی شلوار راحتی‌ش داخل کرد و نوک انگشت هاش رو به عضوش رسوند که به شکل محسوسی توجاش لرزید، عضوش رو تو مشتش گرفت و به آرومی بالا و پایینش کرد، جونگکوک نالید:
- دوباره فقط من نه! میخوامت تهیونگ...
تهیونگ با عشق نگاهش کرد و همونطور که دستش رو بالا و پایین میکرد لب‌هاش رو به لب‌های خشک شده‌ش رسوند و به آرومی بوسیدشون و لب زد:
- تمام من مال توئه جونگکوک، جسمم روحم قلبم همه چیز من اینجا برای خودته، فقط بگو چی میخوای؟
جونگکوک لغزش چیزی رو زیر دلش حس کرد، این حس نمیتونست هوس باشه! آب دهنش رو به سختی قورت داد و زمزمه کرد:
- پس تمامت رو میخوام،
- روحت، قلبت و جسمت... من رو مال خودت کن تهیونگ... خودت...  آههه خودت میدونی چی میخوام لعنتی!

4427Where stories live. Discover now