با حس تکون خوردن دستش با عجله سر بلند کرد و نگاهش به تهیونگی که بخاطر درد بازوش چشم هاش رو بروی هم می فشرد افتاد. تهیونگ لب های خشکش رو به سختی تکون داد و گفت:
-یو...هان...
جونگکوک با عجله از روی صندلی بلند شد و گفت:
- حالش خوبه نگران نباش، اما تو...تهیونگ که هنوز هم تار میدید دوباره چشم هاش رو روی هم گذاشت و گفت:
- خوبمجونگکوک با مهربونی دستش رو روی گونهی رنگ پریدهی تهیونگ گذاشت و گفت:
- فعلا تنها کسی که باید نگرانش باشیم تویی!تهیونگ لب هاش رو به سختی از هم جدا کرد و گفت:
-آب میخوام.
جونگکوک با عجله از جاش بلند شد و لیوان آبی پر کرد و به سمت تهیونگ برگشت و دستش رو زیر گردنش گذاشت و کمی بلندش کرد و لیوان آب رو روی لبهاش گذاشت.
تهیونگ آب رو خورد و دوباره روی تخت خوابید، حالا صداش کمی باز شده بود و راحت تر میتونست حرف بزنه به آرومی گفت:
- اون لعنتی... چطور فهمید؟!جونگکوک سرش رو با ناراحتی پایین انداخت و گفت:
- نمیدونم...حتی کسی اونجا جلوی ما رو نگرفت، هیچاتفاق عجیبی هم نیوفتاد!تهیونگ کلافه سرش رو روی بالش کوبید و گفت:
- ازش متنفرم.جونگکوک با صدای غمگینی گفت:
- بازش کردیم... مشخص بود هرچی هست همونجاست اما چیز خاصی اونجا نبود! هیچی... خالی بود!تهیونگ با ناراحتی نگاهش کرد و گفت:
- احتمالا همهش رو آب کرده و بعدم ملک و اینجور چیزا خریده.جونگکوک با ناراحتی گفت:
- فکر نمیکنم چیزی ازش عایدمون بشه.تهیونگ با صدای تحلیل رفته ای گفت:
- چرا الان پیش منی؟ نباید پیش یوهان باشی؟جونگکوک نگاهی به تهیونگ انداخت و گفت:
- یوهان و بقیه رفتن هتل، و من... خب! نمیدونم
تهیونگسرش رو به سمت جونگکوک برگردوند و گفت:
- میتونم از پس خودم بربیام یا شاید جیمین میتونست پیشم بمو...
-خودم ازشون خواستمبرن وگرنه همه میخواستن بمونن.
تهیونگ یک تای ابروش رو بالا انداخت و گفت:
- چرا؟!
جونگکوک شونهش رو بالا انداخت و گفت:
- نمیدونم دلیلش رو نپرس!
تهیونگ سری به علامت تایید تکون داد، شبیه به همین حرف رو چند روز پیش به کوک گفته بود! اگه دلیل کوک شبیه به چیزی که مال تهیونگ بود، می بود قطعا از خوشحالی فریاد میزد ولی خب مطمئن بود که اینطور نیست.
نگاهی به جونگکوکی که خودش رو با موبایلش مشغول کرده بود انداخت و گفت:
- هیچکس اونجا نبود؟!
جونگکوک که میدونست منظورش کجاست گفت:
- نه! گوشیش آلارمی چیزی زد که فهمید؟!
تهیونگ سرش رو به علامت منفی تکون داد و کمی تو جاش جابهجا شد که جونگکوک ایستاد و گفت:
- کمکمیخوای؟!
تهیونگ سری به علامت تایید تکون داد و گفت:
- میخوام بشینم.
جونگکوک تهیونگ رو کمی تو جاش بلند کرد، تقریبا تهیونگ تو بغلش بود، بالش ها رو مرتب کرد و گفت؛
- حالا تکیه بده
تهیونگ به آرومی عقب رفت، جونگکوک خودش رو کمی عقی کشید که تهیونگ با دست سالمش بازوش رو نگه داشت و گفت:
- دلیلت مثل دلیل منه؟
جونگکوک که تو چشم هاش خیره بود پوزخندی زد و گفت:
-من نمیدونم دلیل تو چیه! این که نگران یوهانی اونقدر که دست زخمیت رو فراموش کنی! این که معلوم نیست چرا ولی حاضر شدی مقابل بابات وایستی بخاطر ما... دلیل این ها رو نمیدونم!

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...