همگی سر میز شام جمع شده بودند، تهیونگ همراه با جونگکوک از مله ها پایین رفتند، روی پلهی یکی مونده به آخر تهیونگ دستش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد، جونگکوک نگاه چپی بهش انداخت که تهیونگ لبخند ساختگی زد و کمرش رو محکم تر فشرد، همراه با هم به سمت میز رفتند، سوهو نگاهی به تهیونگ و جونگکوک انداخت و سوت بلندی زد و چندباری دستهاش رو بهم کوبید و گفت:
- اوه ببین داداشم چه زنی گرفته!
جونگکوک خشمگین نگاهش کرد که تهیونگ زودتر گفت:
- زن!
سوهو قهقهی کوتاهی زد و گفت:
- اوه متاسفم، باید بگم داداشم شوهر کرده؟! اوه چه جملهی عجیبی!
جیمین چپ چپنگاهش کرد که سوهو گفت:
- اوه جیمین، واقعا فکرشم نمیکردم برادرم یه روز شوهر کنه، چرا چپنگاهم میکنی؟
جیمین بی توجه بهش مشغول غذاش شد، تهیونگ صندلی رو برای جونگکوک عقب کشید و با دست اشاره کرد که بشینه اما جونگکوک بی توجه بهش صندلی برای خودش عقب کشید و نشست، آقای کیم پوزخندی زد و نگاه معناداری به سوهو کرد... در هر حال جونگکوک کسی نبود که قرار باشه مثلا یه امگای در حال هیت بدبخت منتظر بمونه تا تهیونگ براش صندلی عقب بکشه! دلش میخواست یکی از اون مشت های قشنگش رو تو فک سوهو فرود بیاره تا سوهو بفهمه که نباید بحث جنسیت رو وسط بکشه!
- فکرشم نمیکردم تهیونگ بتونه یه روز به یه زندگی متعهد بشه!
یهجی که در حال پچپچ کردن با جین بود ساکت شد و به سوهو نگاه کرد، سوهو نگاهی به یهجی و جین انداخت و گفت:
-آخه تهیونگ تقریبا هفته ای یه بار دوست پسر عوض میکرد! حالا یهو با یه بچه... اوه راستی بچهتون کو؟! جسارتا کی بینتون حامله شد؟! یا نکنه از پرورشگاهی جایی...
جونگکوک لیوانش رو روی میز کوبید و گفت:
-دونستنش تو زندگی شما تاثیری داره؟
سوهو لبخندی زد و گفت:
- اوه پس دامادمون زبون هم داره!جونگکوک نگاه خنثی و پر خشمی بهش انداخت و سکوت کرد، آقای کیم سرفه کوتاهی کرد وگفت:
- بهتر نیست از غذامون لذت ببریم؟!جونگکوک از جاش بلند شد و گفت:
- متشکرم آقای کیم ولی من سیر شدم.
و بدون توجه به کسی به سمت پله ها راه افتاد.
تهیونگ پشت سرش از جا بلند شد و نگاه پر خشمی به سوهو انداخت و گفت:
- در مورد بچهی من درست صحبت کن! امیدوارم فردا صبح سر این میز نبینمت، وگرنه بیشتر از این مزاحمتون نمیشیم و ترجیحا میریم...
نگاه پر معنایی به پدرش انداخت و ادامه داد:
- برای همیشه!
و به سمت پله ها رفت، پشت در اتاق ایستاد و چندباری به در کوبید، در رو باز کرد و متوجه جونگکوک که کنار پنجره ایستاده بود و سیگار میکشید شد، همونجا جلوی در ایستاد و با سری که پایین بود گفت:
- متاسفم! اون واقعا بیشعو...
- مهم نیست!
جونگکوک گفت و سیگارش رو از پنجره پایین انداخت، از پنجره به بیرون خیره شد و گفت:
- تو شبیه اونا نیستی!
تهیونگ سرش رو بلند کرد و متعجب به جونگکوک نگاه کرد، جونگکوک ادامه داد:
- اونا خیلی کثیفن...
تهیونگ چند قدمی بهش نزدیک شد و گفت:
- باید تا فردا یه راهی پیدا کنیم! بهشون گفتم اگه سوهو فردا نره ما میریم!
جونگکوک متعجب به سمتش برگشت و گفت:
- چی! اما...
تهیونگ دست هاش رو بهم قلاب کرد و گفت:
- اون به تو و یوهان توهین کرده بود!
جونگکوک سری تکون داد و گفت:
- بیخیال! ما الان فقط اونپول های زبون بسته رو میخوایم!
تهیونگ قدم دیگه ای بهش نزدیک شد و تقریبا کنارش ایستاد و گفت:
- احتمالا میره!
جونگکوک عصبی به سمتش حمله کرد و در حالی که یقهی تهیونگرو تو مشتش گرفته بود گفت:
- احتمالا؟! احتمالا!!!!!؟ بچهی منممکنه بخاطر جور نکردن اون پول کوفتی بمیره بعد میگی احتمالا؟

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...