نفسش رو حبس کرد و گفت:
-خب اون... اون... آدم خوبیه...
آقای کیم کلافه از روی صندلیش بلند شد و از اتاق خارج شد، جیمین نگاه پر سوالی به تهیونگ انداخت و تهیونگزیر لب گفت:
- لو میریم شک نکن! بدبخت شدیم!
جیمین کمی فکر کرد و با عجله پشت سر آقای کیم بیرون رفت و به سمت جایی که بقیه نشسته بودند حرکت کرد، اشاره ای به یوهان کرد و گفت:
- هی یوهان... میخوای باهم یه کم این اطراف رو بچرخیم؟
جیمین خوب میدونست که چه آشوبی قراره درست شه و ممکن بود یوهان این وسط سوتی بده.آقای کیم هرگز منتظر نبود همسر تهیونگ یه دختر باشه و اگه تهیونگ چنین چیزی رو میگفت بی شک متوجه دروغ گفتنشون میشد پس تهیونگ این کار رو به عهده پدرش گذاشته بود! یوهان با خوشحالی به سمتش دوید و همراه با جیمین رفت. آقای کیم مقابلشون ایستاد و رو به جونگکوک گفت:
-هی تو... خوشحالم که با پسرم ازدواج کردی! میگه عاشقته!
تهیونگ با چشم های گشاد شده از تعجبی به پدرش نگاه کرد و بعد نگاه وحشتزدهش رو به جونگکوک انداخت، جونگکوک با تعجب و به آرومی دستش رو به سمت خودش بالا آورد و گفت:
-من؟!
و نگاهی به یهجی که حسابی گیج شده بود انداخت، آقای کیم چند قدمی با عصا بهش نزدیک شد که جونگکوک تو جاش ایستاد و چشم غره ای به تهیونگ رفت، پس قرار بود بازی اینطور پیش بره؟ تهیونگ قرار بود هرطور که میخواد اذیتش کنه؟! پوزخندی به قیافهی مثلا متعجب تهیونگ زد و گفت:
- منم خوشحالم که بالاخره دیدمتون پدر!
تهیونگ متعجب تر به جونگکوک نگاه کرد، جونگکوک در حالی که به تهیونگ خیره بود گفت:
- تهیونگ تعریفتون رو زیاد کرده... اون عاشق شماست!آقای کیم پوزخندی زد و رو به تهیونگ گفت:
- همیشه انقدر دوستم داشتی یا بعد از این که پدر شدی و احساسات پدرانه بهت دست داد فهمیدی؟جونگکوک پلک هاش رو روی هم فشرد، امیدوار بود یوهان وارد قضیه نشه که متاسفانه، ظاهرا شده بود...
کیم بزرگ رو به جونگکوک کرد و گفت:
- اون بچه، بچتونه دیگه نه؟ خیلی شبیه خودته!
جونگکوک کمی فکر کرد و لب هاش رو روی هم فشرد و در حالی که به چشمهای تهیونگ خیره بود و تو دلش هزار بار لعنتش میکرد گفت:
- بله. پسرمونه، کیم یوهان...
آقای کیم لبخند پررنگی زد و گفت:
-و تو؟
جونگکوک کمی فکر کرد و گفت:
- کیم مارکوس هستم...
آقای کیم لبخند پررنگی زد و گفت:
- پس نام خانوادگی پسرم رو برداشتید! هی تهیونگ:
- اون بچه حداقل ۵سال رو داره و تو این همه وقت پنهانش کرده بودی؟
تهیونگ لبخند ساختگی زد و گفت:
- ما تازه ازدواج کردیم، قبلش هیچ چیز رسمی نبود...
آقای کیم سری تکون داد و گفت:
- بقیه رو معرفی نمیکنی؟!
جونگکوک آب دهنش رو قورت داد، معرفی کردنشون با اسم های جدید کار سختی بود و گیجش میکرد، دستش رو سمت یهجی گرفت و گفت:
-لورا خواهرمه
و بعد اشاره ای به جین کرد و گفت:
- اون هم ساشاست بردارم... ما از مادر های متفاوتی بدنیا اومدیم و برای همین ام هامون کمی تناقض داره... پدرهامون کره ای بود ولی مادر من فرانسوی بود و مادر ساشا و لورا ایتالیایی...

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...