با حس گرفتگی تو مچ دستش و سنگینی ای روی شکمش از خواب بیدار شد، سرش سنگین بود و احساس کلافگی میکرد، نگاهی به سمت چپش انداخت و متوجه حضور جونگکوک کنارش شد، پاش رو روی شکمش انداخته بود و تقریبا بغلش کرده بود، این دقیقا همون جونگکوکی بود که تو زندان هرروز باهاش میجنگید؟ البته جونگکوک هرگز شروع کننده دعوا ها نبود و خود جیمین تنش میخارید، تهیونگ سمت راستش خوابیده بود و مچ دست سالمش رو محکم تو دستش گرفته بود، پوزخندی به این مدل مراقبت کردنشون زد و به آرومی پای جونگکوک رو از شکمش کنار زد و دست تهیونگ رو هم از دور مچش باز کرد و به سمت یخچالی که تو اتاق بود رفت، گرسنه بود و حس میکرد دلش داره ضعف میره.
- نپرسیدم چیشده، میخواستم بگم خونریزی کرده.
و اشاره ای به باند خونی کرد. جیمین نگاهی به دستش انداخت و هوسوک خیلی زود دستش رو بین دست های خودش گرفت و مشغولدباز کردن باند کثیف شد و نگاهی به مچ ظریف دست پسر انداخت و گفت:
- عمیق نیست...
جیمین بی هیچ حرفی پاهاش رو تو شکمش جمع کرد و روی مبل تو خودش جمع شد و اجازه داد هوسوک دستش رو ببنده، سرش رو ردی زانوهاش تکیه داد و از پنجره به آسمون زیبای ایتالیا خیره شد. همه چیز به نظر عالی میومد بجز حال و هوای جیمین.
- بخاطر مین یونگیه؟ همون که موقع برگشتتون آسیب دید؟
جیمین کمی فکر کرد و سریع به سمت هوسوک برگشت و گفت:
- تو از کجا اسمش رو میدونی؟
هوسوک مکثی کرد و لبخند کمرنگی روی لبش زد و گفت:
- جونگکوک گفته بود.
جیمین که نسبتا قانع شده بود دوباره پرسید:
- آسیب دید؟!
هوسوک وسایل رو داخل جعبه کمکهای اولیه گذاشت و گفت:
-مگه تو جسدش رو دیدی؟
جیمین سری به علامت منفی تکون داد که هوسوک ادامه داد:
- پس چرا فرض نمیکنی فقط آسیب دیده؟!
جیمین که از خیالات باطل خوشش نمیومد گفت:
- چون ما رو فراری داد، حکمش اعدامه! حتی اگه زنده مونده باشه هم میکشنش، پس... بیا فرض کنیم مرده!
هوسوک لب باز کرد تا چیزی بگه که صدای در اتاق توجهش رو جلب کرد، به سمت در رفت و سوپی که سفارش داده بود رو گرفت و روی میز قرار داد. دوتا کاسه گذاشت و برای جیمین و بعد برای خودش کمی ازش ریخت و هر دو مشغول خوردن شدند، جیمین حس میکرد کورسوی امیدی تو دلش روشن شده، هوسوک راست میگفت؛ شاید یونگی هنوز هم زنده بود حداقل این امید برای جیمین دلنشین تر از تصور مرگش بود! هرچند در هر حال دیگه قرار نبود ببیندش!با حس نفس هایگرمی روی گردنش چشم هاش رو باز کرد و سنگینی بدن کسی رو روی خودش حس کرد، نگاهی به شخصی که تقریبا تو بغلش بود انداخت و وقتی متوجه شد اون شخص جیمین نیست وحشت زده از جاش پرید و باعث شد تهیونگ هم وحشت زده بپره، مچ دستش رو عصبی از بین دست های تهیونگ بیرون کشید و گفت:
- ولم کن عوضی!
تهیونگکه کمی گیج شده بود گفت:
- جیمین کجاست؟!
هر دو وحشت زده بهمنگاه کردند، اینجوری قرار بود مراقب جیمین باشند؟! کل اتاق و سرویس بهداشتی رو گشتند و اما خبری از جیمین نبود! جونگکوک به سمت اتاق اصلی رفت و متوجه هوسوک و جیمین شد که در حال خوردن سوپ بودند، فریادی زد و گفت:
- جیمینااا نگرانمون کردی!
جیمین متعجب نگاهشون کرد و گفت:
- من فقط زودتر بیدار شدم همین!
تهیونگ پشت سر جونگکوک ایستاد و گفت:
- اوه لعنتی! فکر کردم ول کردی رفتی!
اگه چندماه قبل بود جیمین حالا تو دلش قند آب میشد، چون تهیونگ بهش توجه کرده بود! اما حالا... اصلا اون حس رو نداشت!

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...