تهیونگ به سمتش رفت و کشیدهی محکمی تو صورتش زد و فریاد زد:
- داری چه غلطی میکنی جیمین؟جیمین با صورتی خالی و چشم هایی که غم ازشون جاری بود نگاهشون کرد و بدون هیچحرفی تیغ رو روی زمین انداخت و گوشهی حموم تو خودش جمع شد حتی جای سیلی تهیونگهم درد نگرفته بود، حس میکرد بخشی از وجودش، یا شاید بهتر بود بگه جنازهی بخشی از وجودش رو تو کره رها کرده بود و اومده بود اینجا؟ تمام مدت در تلاش بود صبور باشه و وانمود کنه خوبه، اتفاقی نیوفتاده همه چیز نرماله، اما نبود! جیمین حالش اصلا خوب نبود و این رو فقط خودش میفهمید، دلش میخواست همه چیز رو بالا بیاره، به سمت سرویس بهداشتی خم شد و عوق زد، جونگکوک با عجله به سمتش رفت وموهاش رو جمع کرد، تهیونگ مثل چوب خشک شده ای جلوی ورودی سرویس ایستاده بود، اون و جیمین از بچگی باهم بزرگ شده بودند و این که جیمین به خودکشی فکر کرده بود براش غیرقابل هضم بود جونگکوک شونه های پسر کوچیک تر رو مالید و جیمین در حالی که فقط عوق میزد با صدای بلندی زد زیر گریه، جونگکوک با آرامش گفت:
- چیزی نخوردی که بیاری بالا آخه...
سد مقاومتجیمین شکست و با صدای بلندی زد زیر گریه، جونگکوک با مهربونی بغلش گرفت و جیمین تمام اشک هایی که باید همون موقع که صدای تیر رو شنید میریخت رو ریخت، جونگکوک با ناراحتی به تهیونگچشم دوخت و کمر جیمین رو نوازش کرد و با صدای آرومی گفت:
- اشکالی نداره... گریه کن...
تهیونگ به سمت اتاق رفت و وارد اتاق کناری شد و در رو بست و جونگکوک با صبوری به گریههای جیمین گوش داد، بعد از چند دقیقه پسر آروم شد و بی هیچ صدایی تو بغل جونگکوک موند، جونگکوک به آرومی دست جیمین رو بالا آورد و گفت:
- فکر کنم به خودت یه کمی آسیب زده باشی، همینجا بشین تا باند بیارم.
جیمین بی هیچ حرفی روی زمین نشست و پاهاش رو تو شکمش بغل کرد، جونگکوک با وسایل پانسمان به سمتش اومد و در حالی که زیر بغلش رو میگرفت گفت:
-اینجا آلودهست بیا بریم بیرون.
جیمین بی هیچ حرفی همراه با جونگکوک از سرویس بهداشتی خارج شد و با حوله ای که دور بدنش پیچیده بود روی تخت نشست، جونگکوک با حوصله نگاهی به زخم سطحی دست جیمین انداخت و شروع به ضدعفونی و پانسمان کرد. وقتی در سرویس بهداشتی رو باز کردند با جیمینی که گوشه ای از حموم تو خودش جمع شده بود و تیغ رو روی دستش گذاشته بود مواجه شده بودند و جیمین با باز شدن یهویی در از جا پریده بود و تیغ به ارومی دستش رو خراشیده بود. دست پسر رو بست و دستش رو زیر چونهش گذاشت و نگاهی به رد انگشت های تهیونگ که روی صورتش بود انداخت، چند تیکه یخ از لیوان کنار میز برداشت و توی دستمال گذاشت و روی گونهی پسر قرار داد و گفت:
- فکر کنم بدجوری دستش سنگینه!
جیمین بی هیچ حرفی یخ ها رو روی صورت خودش نگه داشته بود و جونگکوک بطری مشروب به دست روی زمین نشسته بود، به پسر کوچیک تر اشاره کرد که بیاد روی زمین تا مشروب بخوره، جیمین به سرعت پذیرفت و روی زمین نشست، جونگکوک کمی فکر کرد و از جاش بلند شد و به سمت اتاق تهیونگ رفت و در زد، تهیونگ با صدای آرومی گفت:
- بله؟
جونگکوک در اتاق رو باز کرد و با تهیونگی که غرق در دود سیگار کنار پنجره ایستاده بود رو به رو شد. با صدای آرومی گفت:
- داریم مشروب میخوریم، میتونی بیای، دارم به جیمین و نامجون و هوسوک و یه جی هم پیام میدم، بالاخره این اولین شبیه که جدی جدی آزادیم، بیاید جشن بگیریم!
تهیونگ پوزخندی زد و گفت:
- بهترین دوست من یه دقیقه پیش داشت خودکشی میکرد، چی رو جشن بگیرم؟!
جونگکوک پچ پچکنان گفت:
- حال روحیش افتضاحه، شاید مشروب یه کمی آرومش کنه، اصلا دارم بخاطر اون فضا رو عوض میکنم، انقدر عوضی نباش با سیلی زدن بهش جوابی نمیگیری! بجنب بیا.
و چند بطری مشروب روی میز چید و به بقیه پیام داد کمی بعد همه تو سالن اتاق اونها بودند البته بجز یهجی که گفته بود میخواد بخوابه و به جشن آزادی نیاز نداره! البته که یه جی نمیدونست اونها چه ردزهای افتضاحی رو تو زندان گذرونده بودن و حق داشتند جشن بگیرند. جیمین که تقریبا یکی از بطری ها رو خالی کرده بود به سمت پذیرایی اومد و به بقیه پیوست، جین به سرعت گفت:
- دستت چی شده؟!
جیمین نگاهی به دستش انداخت و گفت:
- چیز خاصی نیست.
جونگکوک بطری رو به سمت جین گرفت و گفت:
- بخور
و با سر اشاره کرد که کسی حرفی نزنه!
ساعتی بعد همه تقریبا مست بودند و شروع به گفتن چرت و پرت کرده بودند، هوسوک اولین نفر مست شده بود، سکسکه ای کرد و گفت:
- الان که فکر میکنم...هیع... میتونستم جونگکوک هیونگ رو...هیع... بهتر درست کنم! اما حالا خیلی... هیع... گوگولی شده!
جونگکوک سرش رو به سختی از روی میز برداشت و در حالی که سعی میکرد با انگشت اشاره برای هوسوک فاک بگیره گفت:
- فاک یو عوضی!
جین با لبخند مسخره ای گفت:
- ولی... آم نامجون... تو زیادی سکسی شدی!
همه اووووی بلندی گفتند که نامجون خندید و گفت:
- تو هم همینطور بیبی!
و بعد سرش رو به سمت جین برد و در حالی که دستش رو پشت گردنش گذاشته بود لب هاش رو محکم بوسید.
تهیونگ یک لنگ دمپاییش رو به سمتشون پرت کرد و گفت:
- حالم ازتون بهم میخوره،حداقل گمشید برید تو اتاقتون.
جیمین آخرین بطری رو باز کرد تا شروع کنه که تهیونگبطری رو ازش گرفت و سری به علامت نه تکون داد، خودش فقط یک پیک خورده بود چون اگه همه باهم مست میشدند ممکن بود جیمین دوباره کار احمقانه ای کنه و متوجه نشند! جیمین با کلافگی بطری رو از تهیونگ گرفت که تهیونگ دوباره از دستش کشیدش، جیمین فریاد بلندی زد و گفت:
- مست نیستم!
تهیونگ پوزخندی زد و با آرامش پچ پچکرد:
- در هر حال کافیه... خیلی خوردی فردا سر درد میگیری.
جونگکوک بطری رو با سرخوشی از تهیونگ گرفت و خواست خودش بخوره که تهیونگ با عصبانیت بطری رو از دستش کشید و گفت:
- لابد تو هم مست نیستی!
جونگکوک قهقهه بلندی زد و گفت:
- من مستم... خیلیم مستم هارابوجیییی ولی تو چرا نمیخوای مست شی؟نکنه ظرفیتت پایینه؟!
در حالی که بطری رو میکشید گفت:
- ولی مال من بالاست!
تهیونگ عصبی بطری رو کشید سمت خودش و کمی ازش رو خورد و باقی رو توی گلدونی که کنارش بود خالی کرد. جونگکوک فریاد زد:
- هی هی چرا اینجوری کردی؟! مگه مرض داری؟!
تهیونگ از جاش بلند شد و رو به نامجون و جین گفت:
- پاشید جمع کنید مهمونی تموم شد!
نامجون که کمی هوشیار تر به نظر میرسید بلند شد و جین رو همراه خودش بلند کرد، هر دو به سمت در خروجی رفتند و به سختی خودشون رو به اتاق رسوندند. جیمین کنار جیهوپ روی زمین دراز کشید و خیلی زود غرق خواب شد، جونگکوک هنوز به گلدون نگاه میکرد و افسوس میخورد، تهیونگ پتویی آورد و روی جیهوپ و جیمین انداخت و رو به جونگکوک گفت:
- منهمینجا میخوابم، میترسم جیمین دوباره کاری کنه، میتونی بری تو اتاق بخوابی. جونگکوک پوزخندی زد و کنار جیمین دراز کشید و گفت:
- ادای آدم های خوب رو در نیار من میدونم چه عوضی ای هستی! خودم پیشش میمونم...
تهیونگ نگاه چپی بهش انداخت و گفت:
-یکی باید تو رو جمع کنه!
جونگکوک جیمین رو بغل کرد و یکی از پاهاش رو روی شکم جیمین انداخت که جیمین عوق بدی زد و چندبار سرفه کرد و دوباره خوابید، جونگکوک با دیدن عوق زدن جیمین چهرهش رو تو هم کشید و گفت:
- بو میده!
و با حالت تهوع به سمت دستشویی دوید.
تهیونگ عصبی تقریبا فریاد زد:
- فاک یو کیم جونگکوک!
با صدای افتادن کسی روی زمین به سمت دستشویی دوید و جونگکوک رو روی زمین دید، جونگکوک در حالی که قهقه های بلندی میزد گفت:
- من کیم نیستم ابله! من جئونم، کیم تویی! عوق!
تهیونگ به سمتش دوید و به طرف دستشویی کشوندش و اجازه داد معدهش رو خالی کنه. وقتی کمی حالش بهتر شد روی پای تهیونگ که کنارش زانو زده بود لم داد و باعث شد تهیونگ روی زمین بیوفته، خودش هم کنارش نشست و به دیوار تکیه داد و گفت:
- اون...
اشاره ای به جیمین که از در سرویس بهداشتی میشد به خوبی دیدش کرد و ادامه داد:
- من رو یاد خودم میندازه... هربار بهش فکر میکنم ناراحت میشم، یاد مین هی میوفتم، اون مرد منم نتونستم کاری کنم... حالا که دقیق بهش فکر میکنم من یه احمقم راست میگی...
تهیونگ که بدش نمیومد داستان جونگکوک رو بشنوه گفت:
- چرا مرد؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و گفت:
- چون من پول نداشتم، و اون... خب اون ناراحتی قلبی داشت، مثل یوهان...
تهیونگ متعجب به جونگکوک نگاه کرد و گفت:
- یوهان مشکل قلبی داره؟!
جونگکوک سری به علامت تایید تکون داد و با غصه گفت:
- اوهوم و اگه دوباره نتونم... اگه دوباره پول نداشت...
تهیونگ انگشتش رو روی لب های جونگکوک گذاشت و گفت:
- تو اون خزانهی کوفتی رو خالی کردی پسر! مگه میشه پول نداشته باشی؟! حتی بهش فکر هم نکن!
جونگکوک با ناراحتی گفت:
- عملش اواخر ماه آیندهست... باید پولش رو جور کنم وگرنه...
سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد و لب زد: -نمیدونم چی میشه!
تهیونگ به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود، اون پسر بچهی دوست داشتنی ممکن بود بخاطر مشکل قلبی جونش رو از دست بده؟! محال بود اجازه بده، حاضر بود هرکادی کنه اما اون بچه... نه نباید اتفاقی براش میوفتاد.
نگاهی به جونگکوکی که سرش رو به دیوار تکیه داده و گونهش خیسه انداخت و دستش رو روی گونهش گذاشت و گفت:
- هی کیم جونگکوک، بهم گوش کن.
جونگکوک دقیق نگاهش کرد و بی هیچ حرفی بهش خیره شد. تهیونگ حرفش رو ادامه داد:
- من نمیذارم همچین اتفاقی بیوفته باشه؟! هرطور که شده اون پول رو جورش میکنیم... حتی اگه بقیه نخوان کاری کنن من و تو... باهم میتونیم باشه!؟
جونگکوک بی هیچ حرفی پلک زد و سرش رو کمی نزدیک تر برد، تهیونگ حس کرد قلبش داره بیش از حد تند میزنه گونهی جونگکوک رو نوازش کرد و صورتش رو کمی جلو تر برد، جونگکوک یقهی پیرهن تهیونگ رو گرفت و کمی جلوتر رفت، تهیونگ آب دهنش رو با صدا قورت داد، و چند لحظه بعد جونگکوک چشمهاش رو بست و سرش رو تو بغلش فرو برد و به خواب رفت. تهیونگ با چشم هایی گرد بی حرکت تو جاش موند و نفس عمیقی کشید....

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...