اولین کسی که از ون پیاده شد نامجون بود، با پالتوی مشکی بلند و موهایی که به شکل مرتب و چشمگیری رو به بالا حالت داده شده بودند، چشم هاش توسط عینک خوش فرمی قاب گرفته شده بود... بی نقص و جذاب بود و این موضوع باعث میشد جین بیشتر از قبل جذبش بشه! تهیونگ پشت سرش پیاده شد و آستین های پیرهن مشکیش رو بالا تا زد و کتش رو روی دستش مرتب کرد، عینک مربعی شکلش جذابیتش رو چند برابر کرده بود و بهش اعتماد به نفس میداد. قیافهی جدی به خودش گرفت و همراه با نامجون به سمت فرودگاه حرکت کرد، آب دهنشون رو به سختی پایین دادند. مدارکی که یهجی جعل کرده بود واقعا تمیز بودند و شک بر انگیز به نظر نمیومدند اما در هر حال هر دو استرس داشتند. چمدونی که هوسوک بهشون داده بود رو محکم تر تو دستش گرفت و جلو رفت، کارت شناساییش رو به مسئول اونجا داد، نگاه نگرانش رو بهش دوخت و تمان ثانیه هایی که اون لحظه سپری شد رو به خوبی حسکرد، هر کدومشون مثل یک ساعت میگذشتند. مسئول اونجا مدارک رو به نامجون داد و گفت:
- سفر خوبی داشته باشید.
لبخند زوری زد و چمدونش رو تحویل داد تا بررسی بشه و بعد همراه با چمدونش از گیت رد شده بود! تهیونگ با نگاه نافذ همیشگیش، نگاهی به مرد انداخت و بعد از بررسی کارتهاش به سمت بخش چمدون ها رفت و بعد از تحویلشون کنار نامجون ایستاد، هر دو به سمت هواپیما رفتند و بعد از شناسایی صندلی های خودشون نشستند.
جین و یهجی خیلی سریع رفتند و وارد هواپیما شدند،
جیمین و جونگکوک همراه با یوهانی که خواب بود با استرس در حال این پا اون پا کردن توی گیت بودند و بالاخره جیمین رد شد و بعد از مدتی جونگکوک هم اجازه خرج گرفت، هوسوک بعد از این که از رد شدن همه خیالش راحت شد به عنوان آخرین نفر از گیت عبور کرد و همگی سوار هواپیما شدند، تهیونگ در حال چشم گردوندن دنبال جیمین و جونگکوک بود که بالاخره متوجه شد جونگکوک همراه با جیمین و یوهان روی یکی از صندلی هایی جلویی نشسته، به محض بلند شدن هواپیما همگی نفس راحتی کشیدند و یه جی تو دلش به خودش و انگشت های هنرمندش آفرین گفت. جیمین هندزفری موبایلی که هوسوک به هر کدومشون یکی داده بود رو تو گوشش فرو کرد و یه آهنگ پخش کرد، حس بدی نسبت به این که داشت از کره خارج میشد داشت، خصوصا که دائما حس میکرد که دست هاش به خون یونگی آلودهست. قطره اشکی که میخواست بیاد پایین رو با نوک انگشت گرفت، از نگاه جونگکوک دور نموند اما جونگکوک تصمیم گرفت حرفی در موردش نزنه و خودش رو سرگرم بیدار کردن یوهان که روی صندلیش لم داده بود کرد، یهجی رو به جین گفت:
- دوستش داری؟
جین لبخند پررنگی زد و گفت:
- اوهوم... میدونی وقتی بردنم برای اعدام فهمیدم، تنها کسی که دلم قراره براش تنگبشه نامجونه، اونجا بود که فهمیدم دوستش دارم، اگر میمردم تنها حسرت زندگیم میشد نامجون! و حالا که هست دوست دارم از کنارش بودن خوشحال باشم.
یهجی لبخند زد و گفت:
- وقتی نگاهت میکنه عشق رو به راحتی میتونم تو چشمهاش ببینم. جین با ذوق گفت:
- نامجون مهربون ترین آدمیه که تو کل زندگیم دیدم.
یه جی هم لبخندش رو پررنگ تر کرد و به آسمون خیره شد.

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...