eight

302 48 7
                                    

همون جور بهش نگاه میکردم اون به سرعت تغییر چهره میداد چشمای تیله ای توسیش حالا آبی براق شده بودن و درست مثل یک گرگ و گربه که روشنایی بهشون بخوره برق میزدن اون قدر که میتونستن چشمای منو کور کنن. ازش چشممو گرفتم همون موقع صدای زوزه ای از بیرون اومد به اون نگاه کردم که چشماشو بسته بود با صدای دورگه ای گفت:وقتشه...
متعجب نگاش کردم"وقت چیه؟"
بهم نگاه کذدو ولبخند زد وبعد گفت:گرسنه نیستی ؟من یه چیزی برات بیرون نگه داشتم برو ببین.
بعدش لبخند شیطمتی زد!با چشمای گرد شده گفتم"غذاتو بیرون از خونه نگه میداری؟؟؟
چشماشو چرخوند و گفت"آه خدا پرنسس افتخار بدن برن برای سرو شام خب؟؟
بعد چشم غره رفت.لبخند زورکی زدم چون...چشم غره اش وحشتناک بود!
اون روی تخت نشست بعد دست به سینه با سرش به در اشاره کرد آب دهنمو قورت دادم و به سمت در حرکت کردم
وقتی از در بیرون رفتم به جنگل تاریک که با مه پوشونده شده بود نگاه کردم
"این وحشتناکه"
اینو با خودم زمزمه کردم یه دفعه احساس کردم که چیزی کنار پام تکون خورد...
وقتی نگاه کردم گوزن بزرگیو دیدم که کنار پام پاهاش با طناب بسته شده بود و تکون تکون میخورد...
جیغی زدم چون رویس شکم گوزن رد پنجول های گ...گرگ بود...
البته سطحی بودن و عمیق نبود
با خودم گفتم"گرگینه احمق من الان اینو چیکارش کنم؟؟نکنه انتظار داره عین زابیا زنده زنده بخورمش"
بعد خودمو از چندشی تکون دادم اوه حال بهم زنه
بیخیال طعمه بسته شده رفتم سمت اتاقکی که کنار کلبه بود درشو باز کردم
اوم به نظر دستشویی و حموم میاد یه اتاقک چوبی یه دوش کوچیک حموم از دستشویی به وسله یه پرده جدا شده بود
به آینه شکسته روشویی نگاه کردم...خب حداقل از هیچی بهتره
از کنار در نور خیلی زیادی میومد
سروصورتمو آب زدم و درو باز کردکه...
نور ماه بود ماه کامل نور ماه بالا اومد و به پاهام که رسید بدنم از داخل شروع کرد به سوختن
جیغ کشیدم حس کردم دارن گوشام و دندونامو میکشن
به آینه شکسته همون جور که از درد و جیغ به خودم میپیچیم نگاه کردم....
ولی...اون من نبودم
اون یه هیولا بود چشمای سبزم نارنجی شده بودن نارنجی مثل چراغ برق میزدن دهنمو باز کردم د..دندونام نیشام مثل چاقو تیز و مثل آهن سفت شده بودن و بقیه دنونام هم سفت تر و تیز ولی نیشام در بلندی و تیزی در اولویت بودن
دستام اوه خدای من نا...ناخونام خیلی تیز و برنده شده بودن
احساس کردم که یه وحشیم و یه چیزیو باید تیکه پاره کنم به بیرون اتاقک با چهار دست و پا رفتم
اون گوزن در نظرم یه استیک لذیذ میومد ناخواسته غرش کوتاعی کردم
و به سمت گوزن آروم حرکت کردم گوزن تا منو دید ناله ای کرد که مهلتش ندادم و روش پریدم و گردنشو فشار دادم
گوزن اون قدر دست و پا زد که...‌ اون گوشت لذیذ حالا بی حرکت روی زمین افتاده بود
از پیروزیم لبخندی زدم خواستم داد بزنم آرهههه من موفق شدم ولی بجاش صدای زوزه گرگی از گلوم خارج شد
......
"واو عجب زوزه ای!!!"
سرمو به طرف اون گرگینه مرد گرفتم که با لبخند دلنشینی منو نگاه میکرد و خیلی زود اونم تبدیل به یه گرگینه با چشمای آبی شد و نزدیکم اومد
وبه گوزن نگاه کرد و بقلم کرد و دوتامون روی زمین افتادیم سریع به حالت چهار زانو دراومدم و دویدم اونم دنبالم صداش توی سرم اومد"کجا میری؟؟"
توی ذهنم زمزمه کردم"به اوج"اون سرشو تکون داد و گفت"بزار من راهنماییت کنم"
بعد از من جلو زد و منو به نقطه دره ای برد بهم نگاه کرد اروم جلو رفتم و رودوتا پام وایستادم و شروع کردم به غرش کردن و زوزه کشیدن
بعد اون (پسره) نزدیکم اومد تو ذهنم گفت:هیدن هستم"
ونیشخند زد که نیش سمت راستش معلوم شد و بعد منو هیدن با هم غرش کردیم اون غرش و من زوزه
واخرین زوزه رو با هم کشیدیم که توی جنگل مثل یک لالایی نواخته شد...

بله این بود سر آغاز گرگینه شدن من

_________________

نظرتون چییی بود
نظر بزارین منم قسمت بعدو شایدمkiss girlرو گذاشتم
ولی احتمالش زیاده همینو بزارم هر کدوم رای بیشتری داشت همونو میزارم منتظرم
ولی اخییی ماریا بالا خره گرگینه شد در قسمت بعد منتظر تاسانا.... باشین
منظورم اینه که اونم به یه چیزی تبدیل میشه ولی نمیگم چی
نظرا یادتون نره

دختری از جنس گرگWhere stories live. Discover now