9

4.6K 474 23
                                    

جیمین چشم هاش رو بی اختیار بست و در حالی که به عالم خواب می‌رفت زمزمه کرد:
- دلم نمیخواد مثل یه هرزه صبح که پاشدم جایی بجز اینجا و تنها باشم... میشه لطفا؟!
یونگی محکم تر تو بغلش گرفتش و بی اختیار بوسه ای روی موهاش کاشت و زمزمه کرد:
- فقط بخواب...
جیمین بی هیچ حرفی به خواب رفت و بعد از اون متوجه هیچ چیز نشد، یونگی بعد از این که خواب بودن پسر مطمئن شد از بغلش بیرونش کشید و از سلول خارج شد، در سلول رو به آرومی بست و برای سرکشی به بقیه‌ی قسمت ها رفت. وقتی از این که هیچ جا هیچ خبری نیست مطمئن شد به سمت انفرادی برگشت و به آرومی وارد سلولی که جیمین رو اونجا گذاشته بود شد، این کارش حماقت بود اما جیمین زیبا تر از اون بود که بتونه بیخیالش بشه، امیدوار بودم تا صبح اتفاق عجیبی تو زندان نیوفته، چون در هر حال قصد داشت شب رو تو بغل مجرم کوچولوی دوست داشتنیش بگذرونه. پسر رو به آرومی بغل گرفت و سرش رو تو گودی خوشبوی گردنش فرو برد و گرم خواب شد.

جونگکوک که تقریبا تا دم صبح بیدار بود و متوجه برنگشتن جیمین شده بود مشکوکانه از در سلول به راهرو نگاهی کرد، حتی خبری از افسر مین هم نبود و این کمی عجیب به نظر میومد، باید نقشه رو تهیونگ هماهنگ می‌کرد و اگه جیمین تا فردا برنمیگشت بزنامه حسابی عقب میوفتاد، دستش رو به سمت قفل سلول برد و به آرومی بازش کرد، تنها کسی که شب ها پرسه می زد افسر مین بود و بقیه فقط تو بخش های مشخصی می ایستادند که خوشبختانه تو مسیر جونگکوک نبودند، اگر هم بودند میتونست دستشویی رفتن رو بهونه کنه، به آرومی به سمت سلول تهیونگ رفت و بعد از مطمئن شدن از نبود کسی دستش رو به سمت در سلول برد که همون مکقع صدای یکی از سرباز ها رو شنید که گفت:
- اینجا چه غلطی میکنی؟!
آب دهنش رو با ترس قورت داد و گفت:
دستشویی بودم!
سرباز غرید:
- زود باش گمشو تو!
جونگکوک با دست های لرزون در سلول تهیونگ رو باز کرد و داخل شد و سرباز سر پستش برگشت...

نگاهی به تخت ها انداخت، روی چندتاشون چندتا مرد هیکلی و زیادی گنده خوابیده بودند که قطعا نمیتونستند تهیونگ باشند، کمی جلوتر رفت و نگاهی به یکی از تخت ها انداخت که ناگهان دستی روی دهنش قرار گرفت و وحشت زده به سمت عقب برگشت که با تهیونگ رو به رو شد، تهیونگ پشت سرش ایستاده بود و مشکوک نگاهش می‌کرد، دستش رو به آرومی برداشت و پچ پچ کنان گفت:
- اینجا چه غلطی میکنی دیگه؟! چطوری اومدی؟
جونگکوک با حس رد شدن سایه ای تهیونگ رو به سمتی که از بیرون نقطه کور بود هول داد و به دیوار چسبوند و خودش هم مقابلش قرار گرفت و دستش رو به علامت هیس روی لب هاش گذاشت، تهیونگ‌ نگاهی به انگشت جونگکوک که روی لب هاش فشرده می‌شد انداخت. بعد از مطمئن شدن از رفتن سرباز دستش رو به آرومی برداشت و گفت:
- اون افسر مین عوضی، جیمین رو از آخرشب برده و معلوم نیست کدوم گوری اند، تهیونگ بیخیال گفت:
- اومدی آمار جیمین رو بهم بدی؟ واقعا نمیدونی کدوم گوری رفتن؟!
جونگکوک عصبی مشتی به سینه تهیونگ کوبید و گفت:
- ابله، بعد از این که ما نقشه فرار کشیدیم اومد بردش نکنه... نکنه خبردار شده باشه!
تهیونگ‌ پوزخندی زد و در حالی که دستش رو به خشتک شلوار کوک می فشرد گفت:
- فکر میکردم یه چیزایی تو شورتت داشته باشی کوکو! وقتی نداریشون چرا نقشه فرار کشیدی؟! کل زندان فهمیدن که اون افسر مین برای جیمین راست کرده، اونوقت تو فکر کردی برده شکنجه‌ش بده؟! هوم؟
جونگکوک دست تهیونگ رو عصبی پس زد و گفت:
- خفه شو و مراقب باش دستت رو کجا میبری، ممکنه سری بعدی کار دستت بده...
تهیونگ پوزخندی زد و گفت:
- خب حالا چه کاری از من بر میاد؟!
جونگکوک آب دهنش رو قورت داد و گفت:
- امشب که افسر مین مشغول رفیق جناب عالیه بهترین فرصته، باید بریم ببینیم بجز در اصلی کجای زندان در هست، باید از اون فرار کنیم. جزئیات نقشه رو جیمین برات میگه،  البته اگه بتونه تا سلول تو راه بره!
تهیونگ طلبکار نگاهش کرد و گفت:
- الان میخوای برم دنبال در بگردم؟! این وقت شب!
جونگکوک سر تکون داد و گفت:
- باهم میریم...
تهیونگ دستی به گردنش کشید و گفت:
- داری بهم پیشنهاد یه قرار میدی؟!
جونگکوک چشماش رو تنگ کرد و گفت:
- کدوم کس‌مشنگی تو زندان قرار میذاره؟!
تهیونگ در حالی که چیزی از توی کشوی وسایلش برمی‌داشت گفت:
- این یعنی باید تا بیرون رفتن صبر کنم؟!
جونگکوک پوزخند پررنگی زد و گفت:
- میتونی تا زندگی بعدیت براش صبر کنی کیم، تهیونگِ عوضی!
و به سمت در سلول راه افتاد، تهیونگ دستش رو دور کمر جونگکوک انداخت و به خودش چسبوندش و گفت:
- اگه اون در لعنتی رو زودتر از چیزی که فکر میکنی پیدا کنم، چی بهم جایزه میدی؟!
جونگکوک لبخند تمسخر آمیزی زد و گفت:
- هرچی که بخوای!
تهیونگ به سمت در سلول راه افتاد و گفت:
- گرفتن هرچی که میخوام، از تو... انگیزه‌ی زیادی بهم داد کوکو!
جونگکوک که مطمئن بود تهیونگ هم از وجود هیچ در دیگه ای خبر نداره با تمسخر پشت سرش راه افتاد هر دو پشت سر هم و در کمال احتیاط حرکت می‌کردند، سرباز ها و دوربین ها، هر دو ممکن بود براشون دردسر ساز بشه اما تقریبا ۵ دقیقه بعد جلوی در میله‌ای کوچیک فلزی بودند که پشت یکی از سرویس های بهداشتی قرار داشت، با حس کردن صدای پا، تهیونگ جونگکوک رو با خودش توی همون دستشویی کشید و در رو بست، جای زیادی برای ایستادن نداشتند و تقریبا بهم چسبیده بودند، با صدای باز شدن آب و بعد دوباره قدم های یک نفر متوجه رفتن اون شخص شدند و نفس هاشون رو آزاد کردند، جونگکوک متعجب به دریچه کوچیک نگاه کرد و گفت:
- چطوری بازش کنیم؟! اصلا این اینجا چیکار میکنه!
تهیونگ پچ پچ کنان گفت:
- واقعا نمیدونم، ولی خب در رو پیدا کردم!
جونگکوک سر تکون داد و پچ‌پچ کنان گفت:
- بهتره فعلا برگردیم تا یه فکری برای بازکردنش کنم. تهیونگ هم سر تکون داد و در دستشویی رو به آرومی باز کرد و هر دو به سمت در اصلی سرویس بهداشتی رفتند، با دیدن سربازی که مستقیم به سمت سرویس بهداشتی میومد وحشت زده بهم‌نگاه کردند و با عجله دوباره به یکی از سرویس ها برگشتند جونگکوک با ترس گفت:
- وای حالا میفهمه! میفهمه اینجاییم لعنتی!
تهیونگ که در حال فکر کردن بود چشم هاش رو باز کرد و شلوار خودش رو پایین کشید که جونگکوک وحشت زده گفت:
- داری چه گوهی میخوری!
تهیونگ با جدیت گفت:
- اگه نمیخوای برنامه لو بره فقط پشتت رو کن و جوری ناله کن که انگار تا بیخش کردم اون تو! بجنب پسر!
و شلوار جونگکوک رو پایین کشید و صورتش رو به دیوار دستشویی کوبید و عضوش رو کاملا نمایشی روی باسن خوش فرم پسر گذاشت، با دستش فشاری به کمر کوک وارد کرد و گفت:
- بجنب! ناله کن، جوری که بشنوه!
جونگکوک سری به علامت نه تکون داد، تهیونگ سر عضوش رو کمی روی سوراخ پسر فشرد که جونگکوک از درد آخ بلندی گفت، به سمتش خم شد و گفت:
- یا مثل بچه‌ی آدم ناله میکنی یا ناله‌ت رو در میارم جئون جونگکوک!
جونگکوک نفس عمیقی کشید و شروع کرد به ناله‌کردن، جوری ناله می‌کرد که انگار جدی جدی داره به تهیونگ میده و تو دلش به خودش لعنت می‌فرستاد! اون گی نبود، یا اگر هم بود قطعا باتم نبود! یه عمر تو رابطش با زنش تاپ بود و حالا داشت وانمود میکرد که کیم تهیونگ عوضی داره میکندش!
با صدای بلندی گفت:
- فاک یو، آه...
تهیونگ هم مثل خودش ناله‌ی بلندی کرد و گفت:
- اوه تو زیادی تنگی عوضی!
با برخورد ضربه‌ی محکمی که به در دستشویی خورد هر دو ساکت شدند، با صدای سرباز که فریاد زد:
-اینجا چه غلطی میکنید؟!
هر دو دست از تلاش کشیدند و جونگکوک نگاه چپی به تهیونگ انداخت و تهیونگ لبخند پررنگی بهش زد و در دستشویی رو باز کردند، سرباز با عصبانیت فریاد زد:
- اومدید اینجا سختی بکشید اونوقت... اونوقت شما دوتا کثافط دارید عشق و حال میکنید؟ باید برید انفرادی!

تهیونگ با جدیت گفت:
- اون موقع که از سلولم اومدم بیرون دیدمت که چرت میزدی، هی جئون، تو هم دیدیش مگه نه؟!
جونگکوک سری به علامت تایید تکون داد، تهیونگ ادامه داد:
- فکر کنم اگه ببریمون پیش رئیس و بعد انفرادی رئیست اول دنبال سربازی میگرده که متوجه خروج دوتایی ما از سلول نشده مگه نه؟!
سرباز نگاه عصبی بهش انداخت و تهیونگ در حالی که دستش رو دور کمر کوک حلقه می‌کرد گفت:
- ما همین الان میریم تو سلول هامون و تو هم میری سر پستت و هر سه تامون تنبیه نمیشیم، نظرت چیه!

سرباز در حالی که دندون هاش رو روی هم میفشرد گفت:
- تا سه میشمارم و نبینمتون!
تهیونگ لبخند پررنگی زد و در حالی که کوک رو میکشید گفت:
- بریم بیبی بوی!
جونگکوک عصبی همراهش رفت و به محض خروج ازش جدا شد و فاک محکمی بهش گفت و به سمت سلول خودش حرکت کرد، تهیونگ دستش رو کشید و به خودش چسبوندش و گفت:
- اگه قول بدی همیشه تو سکس انقدر خوب ناله کنی، شاید بعد از بیرون رفتنمون باهات بیام سر قرار، بهش فکر میکنم احمق کوچولو...
جونگکوک غرید:
- فوقش بتونی سرشو بخوری...
تهیونگ با لحن لاس‌زنی گفت:
- با کمال میل، ولی قول نمیدم بعدش خودت ازم چیزای بیشتری نخوای!
جونگکوک انگشت فاکی براش گرفت و به سمت سلولش دوید و تهیونگ با لبخند پررنگی روی لب هاش به سمت سلول خودش رفت، اذیت کردن جونگکوک از تفریحات روزانه‌ش شده بود و از این که با اون لحن سرتق جوابش رو میداد خوشش میومد. توی تختش خزید و به آرومی به خواب رفت. صبح همه خوشحال از جا بیدار شدند بجز جونگکوک که حس میکرد رسما به شخصیتش تجاوز شده، چرا؟! چون هیچوقت فکرش رو نمیکرد بتونه انقدر سکسی ناله کنه ولی انجامش داده بود! اونقدر سکسی بود که خودش هم باهاش راست کرده بود و شاید بدش نمیومد جدی جدی سرش رو بده تهیونگ بخوره. با یادآوری اون عوضی دندون هاش رو روی هم فشرد و گفت:
- وایستا بریم بیرون مثل سگ میزنمت...

جیمین با حس گرمای نوازش وار دستی روی شکمش بیدار شد و با دیدن یونگی که با حوصله در حال نوازشش بود متعجب نگاهش کرد و گفت:
- تو... تو جدی جدی نرفتی؟!
یونگی در حالی که بوسه‌ی محکمی روی گوشش میگذاشت گفت:
- تو یه هرزه نیستی، پس باهات مثل یه هرزه رفتار نمیکنم...
جیمین عصبی از جاش بلند شد، نشست و گفت:
- فقط خفه شو، ادای عاشق پیشه هارو در نیار! تو اینجا داری کاری میکنی که من نمیتونم از این خراب شده برم بیرون اونوقت میگی عاشقمی؟!

یونگی هم مثل خودش نشست و گفت:
- از اینجا بیرون رفتن، خوشحالت میکنه؟!

جیمین که جرقه ای از امید تو ذهنش روشن شده بود سعی کرد به حالت ملوس و دوست داشتنیش برگرده و گفت:
- البته...
یونگی دستش رو به سمت موهای پسر برد و از روی صورتش کنارشون زد و گفت:
- شاید بعد از دادگاهت...
جیمین تو حرفش پرید و گفت:
- خودت هم میدونی که حکمم جالب نیست...
یونگی نگاه متاسفی بهش انداخت و گفت:
- شاید بتونی بری بیرون... باید وکیل بگیری...
جیمین با یادآوری کیم سوهیون احمق  پوزخندی زد و با تمسخر گفت:
- دارم، اونم یه خوبشو
یونگی لبخند زوری زد و گفت:
- خوبه...
از جاش بلند شد و بعد از مرتب کردن لباس هاش در سلول رو باز کرد و کنار ایستاد و گفت:
- میتونی برای صبحونه بری...
جیمین به سمت در رفت که یونگی دستش رو گرفت و به سمت خودش کشیدش و گفت:
- من رو ببوس...
جیمین پوزخندی زد و سری به علامت منفی تکون داد و گفت:
- هنوزم یه متجاوزی افسر مین... قرار نیست حس کثیف متجاوز بودن رو نداشته باشی...

4427Where stories live. Discover now