8

4.6K 475 13
                                    

نیمه های شب بود که از تختش رو به پایین خم شد و گفت:
- هی پسر، بیداری؟
جیمین تکونی تو جاش خورد و گفت:
- اسم دارم، اسمم جیمینه...

جونگکوک پچ پچ کنان گفت:
- زود باش بیا بالا
جیمین غرغر کنان گفت:
- چرا تو نمیای بالا؟!
جونگکوک با صدای کنترل شده ای غرید:
- زود باش دیگه!

جیمین با نارضایتی از تخت بالا رفت و روی تخت جونگکوک نشست، جونگکوک نگاهی بهش انداخت و گفت:
- اون عوضی همه چیز رو بهت گفته دیگه؟
جیمین با نگاه چپی گفت:
- شاید باورت نشه ولی اونم اسم داره، تهیونگ!
جونگکوک چشم هاش رو تو جا چرخوند و گفت:
- خیلی خب جیمین، تهیونگ همه چیز رو بهت گفته؟
جیمین با لبخند رضایت بخش و پیروزانه ای گفت:
- قراره از اینجا بریم...
- کجا؟
با دیدن کله‌ی نفر سومی که کنار تخت بود و البته شنیدن صداش، هر دو به سمتش چرخیدند و بعد نگاه معنی داری بهم انداختند. جیمین لبخند ساختگی زد و گفت:
- دستشویی!
نامجون یک تای ابروش ر  بالا انداخت و گفت:
- آها... اوکی شب خوش...
جیمین نفسش رو با حالت فوت بیرون داد و گفت:
- نگهیان شیفت شب افسر مینه، ساعت ۴ صبح شیفت رو تحویل میده... اگه بتونیم یه جوری سر به نیستش کنیم،‌ راحت میتونیم حداقل تا حیاط بریم...
نامجون با صدای نسبتا بلندی از تو تختش گفت:
- نگهبان های یاط خیلی زیادن... و اون نور های کوفتی!
جونگکوک "شت"ی زیر لب گفت و نگاهی به جیمین کرد و گفت:
- دای لعنتی توئه که زیادی بلنده! تا به فنامون ندی نمیخوای بیاریش پایین!
از روی تخت پایین رفت و گوشه ای از اتاق نشست و گفت:
-هی نامجون... پاشو بیا اینجا، جیمین تو هم بیا...
جیمین متعجب نگاهش کرد و گفت:
- چیکار میکنی؟
جونگکوک طلبکار گفت:
- اون تهیونگ عوضی داره تو رو سرجهازی میاره، منم اینو میارم جهنم و ضرر...
نامجون با لبخند پهنی نگاهشون کرد و گفت:
- برنامه چیه؟
جیمین خواست حرف بزنه که جونگکوک طلبکار نگاهش کرد و گفت:
- میذاری زر بزنم؟
جیمین سکدت کرد و نگاهش کرد.
جونگکوک موهاش رو با دستش عقب داد، البته خیلی زود برگشتند سرجاشون و گفت:
- جیمین سرگرم کردن افسیر مین کار خودته، میدونم باهم رابطه دارید...
جیمین چپ‌ نگاهش کرد و گفت:
- هی هی چیکار مسائل شخصی من...
جونگکوک با پوزخند گفت:
- مطمئنی شخصیه؟ مگه شغلت همین نیست؟ یادمه اون سری هم تهیونگ برای کاراش از کون تو...
نامجون متذکرانه گفت:
- هی هی کوک باقی نقشه رو بگو
جیمین و جونگکوک مثل دوتا ببر گرسنه نگاه هم کردند و جونگکوک نگاهش رو ازش گرفت و رو به نامجون گفت:
- یکیمون باید برق هارو از کاز بندازه، شاید کار خوبی برای تو باشه...
نگاهی به در زندان انداخت و گفت:
- من و تهیونگ باید در سلول هارو باز کنیم... اینجوری هرج و مرج میشه و میتونیم راحت جیم بزنیم.
جیمین متعجب نگاهش کرد و گفت:
- نمیتونیم هم زمان هم این کارا رو کنیم هم فرار کنیم!
جونگکوک لبخند زد و گفت:
- دقیقا! مشکل همینجاست... باید روی این بخش از نقشه کار کنیم.
نامجون خندید و گفت:
- میخواید راست راست از در اصلی در برید؟!
جونگکوک نگاهی بهش انداخت و گفت:
راه دیگه ای داری؟!
نامجون شونه بالا انداخت و گفت:
- نمیدونم ولی قطعا راه های دیگه ای هم هست...
جیمین متفکر گفت:
-راست میگه... اون رئیس عوضی... تاحالا دیدی از در اصلی بره و بیاد؟ قطعا یه در دیگه هست... باید اونو پیداش کنیم.
جونگکوک متفکر گفت:
- چطور بفهمیم کجاست؟!
نامجون کمی فکر کرد و گفت:
- باید کم کم همه جا رو بگردیم
جونگکوک عصبی غرید:
- من وقت زیادی ندارم!
جین فریاد بلندی زد و صاف توی جاش نشست که هر سه نفر وحشن زده نگاهش کردند.جیمین دستی روی پیشونی خودش کوبید و گفت:
- من میدونم آخر مجبور میشیم کل زندان رو جمع کنیم ببریم. رو به جونگکوک کرد و گفت چرا؟ بخاطر داد های جنابعالی!
جونگکوک انگشتش رو به علامت هیس روی لب هاش گذاشت و آروم به سمت جین رفت، نگاهی بهش انداخت و متوجه شد که نشسته خوابش برده.
به سمت جمع برگشت و گفت:
-خوابه بابا‌
نامجون لب هاش رو جمع کرد و گفت:
- حالا اینم ببریم چی میشه؟
جیمین چشم غره ای بهش رفت و گفت:
- خودتم اضافه ای! بار اضافی نیار!
نامجون با لب های آویزونی گفت:
- اما اون اعدامیه، گناه داره ها
جونگکوک چپ نگاهش کرد و گفت:
- بس کن!
نامجون شونه ای بالا انداخت و به سمت تختش رفت.
جونگکوک رو به جیمین گفت:
- فردا همینا رو به رئیست بگو، من نمیام دم پرش چون مشکوک میشیم، بهش بگو و نظرش رو بپرس!
جیمین سری به علامت تایید تکون داد و جونگکوک به سمت تختش رفت. جیمین بلند شد تا سمت تختش بره که با باز شدن ناگهانی در سلول متعجب به در نگاه کرد، با دیدن افسر مین تو جاش ایستاد و گفت:
- خ...خوااببم نبرد...
افسر مین لبخند کمرنگی زد و گفت:
- بیا بیرون!
جیمین نگاهی به تخت خوابش کرد و با بی میلی دنبالش رفت، احتمال میداد به تجمع نصفه‌شبیشون مشکوک شده باشه و بخواد ازش حرف بکشه... افسر مین جلو میرفت و جیمین پشت سرش! در انفرادی رو باز کرد و کنارش ایستاد و با سر به جیمین اشاره کرد که وارد بشه. جیمین نگاه چپی بهش انداخت و وارد شد. در رو پشت سرشون بست و در یکی از سلول ها رو باز کرد و جیمین رو داخل هول داد. جیمین که منتظر بسته شدن در بود با ورود افسر مین به داخل سلول متعجب نگاهش کرد و قدمی به عقب رفت و گفت:
-چیکار داری میکنی؟
یونگی پوزخندی زد و جلو تر رفت و گفت:
- حس میکنم کارهای نیمه تموم زیادی داریم پارک جیمین!

جیمین بیشتر به دیوار چسبید و گفت:
-به من نزدیک نشو!

یونگی پوزخندی زد و گفت:
- اگه بشم چی؟ چیکار میکنی؟ هوم؟ از من شکایت میکنی؟ از خود قانون به قانون شکایت میکنی؟

جیمین با عصبانیت گفت:
- تو از اون رئیس عوضیت هم عوضی تری!

یونگی پوزخند کجی زد و گفت:
- چون اون بهتون خدمت میکنه و من نه؟ اوهوم میدونم قبلا هم گفتی! اما من... در عوض کاری که برات میکنم بدنت رو نمیخوام! من چیزهای بیشتری میخوام پارک جیمین...

جیمین به چشم هاش خیره شد و گفت:
- نکنه میخوای جونم رو بگیری؟ یه جنازه به چه دردت میخوره افسر؟

یونگی آخرین قدمش رو هم برداشت و به پسر چسبید و فکش رو بین انگشت هاش فشرد و گفت:
- میخوام نفس هات رو بگیرم... و نگاهت رو... و شاید قلبت رو!

جیمین که از حرف یونگی تعجب کرده بود خنده‌ی متعجبی کرد و گفت:
- اوه جدی! پس قراره یه داستان دراماتیک داشته باشیم؟ چون من به محض خلاص شدن از این خراب شده، دیگه قرار نیست ببینمت!

یونگی پشت دستش رو به گونه‌ی نرم و شکننده‌ی پسر کشید و گفت:
- تو تنها مجرمی هستی که از گناهکار بودنت خوشحالم پارک جیمین...

جیمین عشوه‌ی ناخواسته ای اومد و نگاهش رو به دیوار دوخت و گفت:
- خب خوش به حالت!  حالا میگی چیکار کنم؟

یونگی سرش رو به سمت گردن پسر کشید و زمزمه کرد:
- نگاهم‌کن... اون چشمای وحشی رو میخوام پارک...

جیمین که انگار از نزدیکی و لحن یونگی مسخ شده بود بی اختیار نگاهش کرد، یونگی لبخند پررنگی زد و جیمین حس کرد تا حالا این لبخند رو ندیده بوده! ردیف منظمی از دندون های بالاییش ردیف شده بودند  و با لبخند نگاهش می‌کرد، یونگی که نگاه پسر رو روی لب هاش حس کرد سرش رو جلو برد و لب های پسر رو به دندون گرفت و بوسید و گاز گرفت. جیمین داغ تر از اونی بود که دست رد به سینه‌ی یه سکس هیجانی بزنه، شاید حتی این رابطه کمکی به نقشه فرارشون می‌کرد. پس لب های یونگی رو مثل خودش بوسید و دستش رو به سمت لباسش برد و دکمه هاش رو باز کرد، فقط چند  طول کشید که جیمین کاملا برهنه رو به دیوار سرد انفرادی ضربه های محکم یونگی رو داخل خودش حس کنه و در اوج ناباوری پچ پچ های عاشقانه و شیرین رو تو گوش هاش بشنوه. کمی بعد هر دو خالی شدند و یونگی با بی حالی روی زمین دراز شد و بدن بی حال جیمین رو وی خودش کشید و گفت:
-پارک جیمین زیاد فرصت نداری که این روابط رو از تجاوز به  رابطه عاشقانه تبدیل کنی... تصمیم با خودته!

4427Where stories live. Discover now