با صدای باز شدن در انفرادی از خواب پرید و نگاهی به نوری که تو صورتش خورد کرد و گفت:
- آیگووووو بگیرش اونطرف افسر مین!یونگی چراغ قوه رو کنار کشید و گفت:
- بجنب بیا بیرون وگرنه ۲۴ ساعت دیگه نگهت میدارم!
تهیونگ هم از سلولش بیرون اومد و نگاهی به جونگکوکی که کاملا خوابآلود و گیج بود انداخت و با پوزخند گفت:
- خرس های قهوه ای به هیچ نتیجه ای نمیرسن کله پوک!
جونگکوک پشت چشمی براش نازک کرد و از انفرادی خارج شد که افسر مین گفت:
-ملاقاتی داری! از این طرف...
تهیونگنگاه دیگه ای به جونگکوک انداخت، شاید اون احمقی که همدستش بود تونسته بود کاری کنه! گوش هاش کاملا تیز شده بود و چشم هاش مثل چشم عقاب در حال رسد کردن سالن ملاقات بود، با دیدن زنی که تو اتاق منتظر بود یک تای ابروش بالا رفت و دقیق تر نگاه کرد که با تشری که افسر مین بهش زد مجبور شد راه خودش رو پیش بگیره و به سمت سالن غذا خوری بره.جونگکوک در اتاق ملاقات رو باز کرد و با ابروهای بالا پریده به یهجی که تو اتاق منتظرش بود نگاه کرد و گفت:
-نونا! تو اینجا چیکار میکنی؟
یهجی با اخمهای ساختگی گفت:
- دلم برای یه احمق که الکی خودش رو تو دردسر انداخته تنگ شده بود. تو قرار نبود تا حالا از مرز خارج شده باشی؟
جونگکوک به سمتش رفت و پشت صندلی نشست و گفت:
- اوضاع بد پیش رفته نونا! در حال حاضر یه گدای بدبختم که تو زندان گیر افتاده و اصلا نمیدونم باید چیکار کنم!
یهجی لبخند غمگینی زد و گفت:
-هی هی... در هر حال که نقشه همین بوده! مگه نه؟ در مورد پول ها از جیهوپ شنیدم، انگاری جدی جدی خبری ازشون نیست...
جونگکوک کلافه دستش رو توی موهاش فرو کرد و گفت:
- حالش چطوره؟ دوباره بهش حمله دست نداده؟
یهجی با ناراحتی سری به علامت منفی تکون داد و گفت:
- اوضاعش بد نیست، بجز یه بار... خب نه دیگه حمله بهش دست نداده!
جونگکوک دست روی میزش رو مشت کرد و کلافه چشم هاش رو روی هم فشرد، گرمای اشک رو پشت پلک هاش به وضوح حس میکرد، با صدایی که بخاطر بغض دورگه شده بود گفت:
- عکس جدید ازش نداری؟
یهجی لبخند زد و موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و بعد از پیدا کردن یک عکس به سمت کوک گرفتش و گفت، ایناهاش...
جونگکوک موبایل رو توی دستش گرفت و لبخند از ته دلی بهش زد، انگشت شستش رو روی عکس موجود دوست داشتنیش نوازش وار کشید و با پشت دست اشکی که داشت میومد تا صورتش رو خیس کنه رو پاک کرد و صفحه گوشی رو جلوی صورتش گرفت و بوسه ای روش زد و موبایل رو به سمت یهجی گرفت و گفت:
- میشه شب بهت زنگ بزنم و گوشی رو بدی بهش؟ بهش نگو زندانم باشه؟یهجی سری به علامت مثبت تکون داد و گفت:
- حالا... خب حالا که پول نیست و نوبت پیوندش هم خیلی زود جور میشه، از بابا کمک بگیرم؟
جونگکوک دست هاش رو کلافه روی صورتش کشید و به صندلی تکیه داد، البته که نمیخواست از اون کمک بگیره اما نه به هر قیمتی! لب باز کرد و گفت:
- اگه تا یه هفته قبل از عمل خودم رو بهتون نرسوندم و جورش نکردم، آره!

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...