6

4.8K 508 47
                                    

کلافه تو سلوس رژه می‌رفت و نامجون و جین و البته جیمین، نگاهش می‌کردند. عصبی به سمت جیمین حمله کرد و گفت:
- اون رئیس عوضیت،‌ چطور نتونسته اون همه پول رو درست و حسابی جمع و جور کنه؟ واقعا مسخره‌ست عرضه زدنش رو داشتید عرضه نگه داشتنش رو نه؟ مگه میشه؟ راستشو بگو وگرنه میزنم‌له و لوردت میکنم

جیمین کلافه نگاهش کرد و گفت:
- هی هی اولا که بی عرضه قیافته، دوما مشکل اینه که از خودی خوردیم، الان میخوای چه غلطی کنی؟ هوم؟ حرص پولای رفته‌ی ما رو هم تو باید بخوری؟

جونگکوک یقه‌ی جیمین رو تو مشتش گرفت و عصبی غرید:
- پولای شما؟ پولای شما؟ عوضی های لاشخور. اونا پول های منه! مال من...

نامجون از جاش بلند شد و مانع ایجاد دعوای شدید تری شد و جلوش رو گرفت، جونگکوک کلافه گفت:
- هی نامجونا نصف پولامو بردن تو هم اگه بودی انقدر راحت مینشستی سر جات؟

جیمین به سمتش حمله کرد و گفت:
-عرضه داشتی نگهش میداشتی. بچه پررو... الانم ساکت شو برو یه گوشه برا بییه‌ش نقشه‌هاتو بکش! نترس اونقدری هست که تا آخر عمرت بخوری و تموم نشه!

جونگکوک به سمتش هجوم برد و تقریبا نامجون رو کنار زد تا جیمین رو زیر مشت و لگد بگیره که ناگهان با فریادی که جین زد هر دو سکوت کردند و به جین نگاه کردند جین عصبی گفت:
- بس کنید دیگه، بی مزه ها... هی هیچی نمیگم هی این دوتا نق میزنن، خستم کردید. جفتتونم دزدید جفتتونم احمق های مال باخته اید حالا از جلو چشمام گم شید اه...

نامجون به شدت تلاش می‌کرد خنده‌ش رو قورت بده، اولین باری بود که جین بلند حرف می‌زد و یا بهتره بگیم، حرف می‌زد! و حالا اولین حرف هاش این غرغر های پشت سر هم بود؟

جیمین و جونگکوک بعد از نگاه چپی که بهم انداختند سکوت کردند و مشغول کارهای خودشون شدند، نامجون لبخند پررنگی رو به جین زد و قلب انگشتی براش درست کرد که جین چشم غره‌ای بهش رفت و پتو رو روی سرش کشید و سعی کرد بخوابه، البته اگر تو این دیوونه خونه می‌تونست!

روزها از پس هم می‌گذشتند و اوضاع هیچ فرقی نکرده بود، تهیونگ و جیمین در انتظار کاری از سمت وکیلشون بودند و جونگکوک هم‌منتظر بود بلکه جیهوپ براش کاری کنه. همه نا امید شده بودند و تقریبا مطمئن بودند که قرار نیست از این منجلاب بیرون برند. کمتر به‌هم می‌پریدند و به بحث های کلامی و تیکه‌های درشت بسنده می‌کردند!
جین با نزدیک شدن به روزهای اعدام افسرده تر از هرروز می‌شد و نامجون باهاش صمیمی تر شده بود و سعی می‌کرد خوشحالش کنه. هرچند خوشحالی واژه ای بود که برای جین بی معنی به نظر می‌اومد.

بالاخره بعد از مدتها، برای جونگکوک ملاقاتی اومده بود و جونگکوک خوشحال از این که اوضاع بهتری نسبت به تهیونگ و جیمین داره پوزخندی به تهیونگ که گوشه ای از حیاط با جیمین نشسته بود زد و به سمت اتاق ملاقات رفت. در رو باز کردند و رفیق و زیردست احمقش رو دید که مثل یه موجود بدبخت تو خودش کز کرده بود، وارد اتاق شد و نفس عمیقی کشید و دستش رو روی صورت خودش کشید و گفت:
-محض رضای فاک، بگو که یه غلطی کردی که نتیجه داده! اصلا این مدت کدوم قبرستونی بودی؟ ها؟
جیهوپ که از دادن خبر به اون وحشتناکی هراس داشت با تته پته گفت:
- راستش خبرای خوبی ندارم‌ قربان خب باید بگم که نمیدونم چطور بگم خب من بیمارستان بودم.
لباسش رو بالا داد و باندپیچی که روی پهلوش شده بود رو نشون داد و گفت:
- تیر خوردم، حالم خوب نبود داشتم می‌مردم.
جونگکوک کلافه نگاهش کرد و گفت:
- خبر بدت این بود؟

4427Where stories live. Discover now