تو جاش تکونی خورد و نگاهی به سقف اتاق انداخت، پس کی قرار بود از این خراب شده بیرون بره؟ پدرش تاحالا باید براش یه وکیل میگرفت و عجیب بود که هنوز خبری نشده بود! با به یادآوردن اون حجم از عصبانیت اون احمق دیوونه لبخندی روی لبش اومد و البته درد کمرنگی رو روی لب پایینش که حالا کش اومده بود حس کرد، دستش رو روی لبش کشید و یاد رفتار شب قبل جونگکوک افتاد، بی اختیار چشم هاش رو بست، حس حرکت سر انگشت های ظریفی روی رگ های دستش توجهش رو از لب هاش گرفت، میشناختشون این نوازش های ظریف و لطیف از طرف کسی جز جیمین نبود. بی توجه به حرکت جیمین با چشمهای بسته گفت:
-حالت بهتره؟
جیمین اهوم کوتاهی گفت و به کارش ادامه داد.
تهیونگ دستش رو روی دست جیمین گذاشت و حرکتش رو متوقف کرد و گفت:
- باید با بیرون ارتباط بگیریم، اون پیر سگ تاحالا باید میکشیدمون بیرون، دیگه دارم نگران میشم مینی.جیمین که ناراضی از توقف حرکت انگشت هاش بود نفس عمیقی کشید و گفت:
- یه طوری خبردار میشم رئیس.
و رئیس رو طوری با کنایه گفت که تهیونگ چشم هاش رو باز کرد و نگاه عجیبی بهش انداخت و گفت:
- الان که کسی اینجا نیست! چرا بهم میگی رئیس؟
جیمین شونه هاش رو بالا انداخت و نگاهش رو به زمین دوخت و گفت:
- چه فرقی داره؟ در هرحال که برای تو یه زیر دستم.
تهیونگ تو جاش نیم خیز شد و گفت:
- هی احمق! اینو یادت نره تو تنها رفیقمی!
جیمین که از شنیدن کلمه رفیق کلافه بود سرش رو به علامت تفهیم تکون داد و گفت:
- باشه رئیس حواسم هیت که برات رفیق خوبی...
با شنیدن صدای افسر مین که گفت:
- هی کیم تهیونگ، ملاقاتی داری
تهیونگ متعجب تو جاش نشست و گفت:
- کیه؟
یونگی با حالت طلبکاری نگاهش کرد و گفت:
-لابد یه قاچاقچی شبیه خودت! کی قراره بیاد یه تیکه کثافط رو ببینه؟
تهیونگ پوزخندی بهش زد و از روی تختپایین رفت و از اتاق خارج شد. جیمین بی توجه به یونگی پشت سر تهیونگ به سمت در رفت و خواست بعد از تهیونگ از سلول خادج بشه که یونگی با قرار دادن دستش جلوی در مانعش شد و گفت:
- مگه تو کیم تهیونگی؟ کجا میری؟
جیمین نگاه گستاخانهای بهش انداخت و گفت:
- الان وقت هواخوریه، میخوام برم بیرون! نکنه اجازه ندارم افسر؟
یونگی خیره به چشم های گستاخ جیمین نگاهش کرد و گفت:
- اگه من بخوام نری چی؟
جیمین اخمی کرد و گفت:
- من هرزهی تو نیستم! گمشو
یونگی مچ دست جیمین رو بین انگشت هاش فشرد و گفت:
- منم نگفتم هرزه ای!
جیمین نگاهی به سرتاپای یونگی انداخت و گفت:
- تو از اون رئیس عوضیت عوضی تری! اون در عوض کاری که کرده بود پیشنهاد داد، اما تو...یونگی روی صورت پسر خم شد و گفت:
- تو یه هرزه نیستی! چرا باید در عوض کاری که کرده بدنت رو بدی؟جیمین لبخند کجی زد و گفت:
- شاید چون تو این سگدونی تنها چیزی که دارم بدنمه!یونگی کلافه گفت:
- ادای هرزه هارو در نیار پارک جیمین، برای اینجور کارا زیادی پاکی!

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...