بعد از رسیدگی به زخم ها و کبودی هاش به سمت انفرادی کشیدش و در انفرادی رو باز کرد و تقریبا پرتش کرد اون تو. اونقدری گیج و خسته بودکه اصلا متوجه نشه دقیقا دور و برش چه خبره صدای تهیونگ رو شنید که گفت:
- اوه یه نفر انگار زیادی دیر رسیده.
همونطور که روی زمین افتاده بود فریاد زد:
- بیام بیرون جفتتون رو انقدر میزنم تا بمیرید احمقا
صدای جیمین که گفت:
- مشتاقم زودتر بیای بیرون، فعلا ببین میتونی سرپا وایستی یا نه!
تهیونگ غرید:
- جیمین! شب بخیرسعی داشت جلوی درست کردن شَر جدیدی رو بگیره در هر حال که به برنامه مدنظرشون رسیدگی کرده بودند! پس دیگه نیازی نبود دوباره سر از انفرادی درارند.
جونگکوک بی حال تر از قبل توی خودش مچاله شد و به خواب رفت. صبح با صدای باز شدن در چشم هاش رو باز کرد و سعی کرد سریع از جاش بلند شه اما یک بار زمین خورد، دوباره تمام توانش رو جمع کرد و تو جاش ایستاد. درد بدی رو تو شکم و پهلوش حس میکرد. جیمین و تهیونگ از جلوی سلولش رد شدند، سعی کرد خودش رو سفت بگیره و توجهی به دردش نکنه پس لبش رو محکم به دندون گرفت و از سلول خارج شد. جیمین با پوزخند نگاهش کرد و پشت سر تهیونگ رفت. هر سه وارد حیاط شدند. نامجون به محض دیدن موقعیت کوک به سمتش اومد و کمکش کرد که جایی بشینه و متعجب گفت:
- سالمی؟ فکر میکردم مرده باشی.
جونگکوک پوزخندی زد و گفت:
- نه تا وقتی یه امید بزرگ اون بیرون دارم نمیمیرم.
نامجون صداش رو کمی پایین آورد و گفت:
- تو سارق خزانه ای؟
جونگکوک خندید و گفت:
- بهتر نیست بگیم صاحب خزانه؟
نامجون با چشم های گرد شده ای نگاهش کرد و گفت:
- جدی جدی کار تو بود؟
جونگکوک لبخند زد و گفت:
- برای چی اینجایی؟
نامجون دستی به سرش کشید و گفت:
- خب از یکی پول گرفتم و نتونستم پسش بدم.
جونگکوک کمی فکر کرد و پرسید:
- چقدر؟
نامجون پوزخندی زد و گفت:
- سیصدهزارتا
جونگکوک یک تای ابروش رو بالا انداخت و گفت:
- چرا همچین پولی گرفتی وقتی نداشتی پس بدی؟
نامجون با چهرهی پکری گفت:
- چون خواهرم باید عمل میشد
جونگکوک با ناراحتی گفت:
- شد؟
نامجون به نشونه مثبت سر تکون داد
جونگکوک لبخند زد و گفت:
- همین روزا میرم بیرون، هوات رو دارم.
نامجون متعجب گفت:
- بعد از اون سرقت گنده چطوری میری بیرون؟
جونگکوک خندید و گفت:
- من فقط میخواستم بانک بزنم ولی موفق نشدم همین! سرقت گنده کجا بود؟
نامجون با گیجی نگاهش کرد و گفت:
- پس خزانه؟
جونگکوک دستش رو روی لب هاش گذاشت و با علامت هیس ساکتش کرد و گفت:
- اگه یه سوزن مخصوص وجود داشته باشه که نخوای کسی پیداش کنه کجا قایمش میکنی؟
نامجون کمی فکر کرد و گفت:
- تو جعبه سوزن ها...
جونگکوک لبخند زد و گفت:
- خودشه!
نامجون سر تکون داد و به گروهی که اون سمت حیاط جمع شده بودند نگاه کرد، تهیونگ و جیمین نشسته بودند و بقیه دورشون بودند. نامجون بهشون اشاره کرد و به کوک گفت:
- با اونا در نیوفت، هم کله گندهان هم زورگو، پارتی هم اینجا زیاد دارن...
جونگکوک سر تکون داد و گفت:
- من کاریشون ندارم کرم از خودشونه...
با صدای سوت زندانبان همه به صف شدند و به سمت سلول هاشون حرکت کردند.
رئیس زندان با بلند گو اعلام کرد:
- شمارهی 2048 بیاد دفتر من.
جیمین اخم کم رنگی کرد و به سمت اتاق رئیس راه افتاد...
به در اتاق که رسید لبهاش رو با زبونش کمی خیس کرد و سعی کرد لبخند بزنه، در اتاق رو باز کرد و دید رئیس چوی روی یکی از مبل ها لم داده، نگاهی به سر تا پای پسر انداخت و با دست اشاره کرد که نزدیک تر بره. جیمین لبخند پر عشوه ای زد و در رو پشت سرش بست و همونطور که نوک انگشت هاش رو با نرمی روی مبل میکشید به سمتش رفت و مقابلش ایستاد، رئیس چوی نگاه خریدارانهای بهش انداخت و گفت:
- چیزی که رئیست خواست دقیقا سر جاشه و تو قرار بود لطفم رو جبران کنی، یادت که نرفته؟ هوم؟
جیمین با گستاخی تمام به چشم های چوی زل زد و گفت:
- من بجز شما رئیس دیگه ای ندارم قربان.
و با پررویی در حالی که یک پاش رو سمت راست و یک پاش رو سمت چپ بدن رئیس قرار میداد روی پاهاش نشست و صورتش رو جلو برد، رئیس چوی صورتش رو به سمت راست کج کرد و گفت:
- قوانینمون رو فراموش کردی؟
جیمین اخم کم رنگی کرد و سرش رو به علامت منفی تکون داد و سرش رو به سمت گردن مرد برد و مشغول شد

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...