-جئون جونگکوک آیا جرم خودت مبنی بر تلاش برای سرقت از بانک مرکزی سئول رو میپذیری؟
- بله قربان
- آیا از اشتباه خودت احساس ندامت میکنی؟
- خیر قربان
دادگاه پر از همهمه شد، بعضی از افراد تعجب کرده بودند و بعضی از این همه گستاخی خندهشون گرفته بود.
دادستان که حسابی از دست جئون جونگکوک خسته و کلافه شده بود دادگاه رو به سکوت دعوت کرد و شروع به خوندن حکم جونگکوک کرد، جونگکوک در حالی که آدامسی فرضی رو می جوید از همون جایگاه نگاهش به مرد جذابی که پشت صندلی حاضرین نشسته بود افتاد، چشمکی همراه با لبخندی جذاب برای مرد زد و لب هاش رو به صورت بوس درآورد. مرد کلافه چشم هاش رو چرخوند و حواسش رو به دادستان داد. سه سال بازداشت و ۵سال انجام خدمات اجتماعی چیزی بود که نتیجه دزدی ناموفق جونگکوک بود. و عجیب بود که اون حتی براش اهمیتی نداشت که چه اتفاقی افتاده و باید سه سال از عمرش رو تو زندان بگذرونه. دادگاه با حکم دادستان به پایان رسید و افراد زیادی مشغول پچ پچ کردن در مورد جونگکوک شدند، صداشون رو به خوبی میشنید، خیلی ها از جذابیتش میگفتند و بعضی ها هم از دستش شاکی بودند. همراه با دو سرباز که با خشونت به سمت در هولش میدادند حرکت کرد و از دادگاه خارج شد و به سمت ماشین مخصوص جابه جایی زندانی ها رفت و بعد از اون سوار ماشین شد، طولی نکشید که به زندان بزرگی رسیدند. جونگکوک بعد از پیاده شدن در حالی که دست هاش توسط دستبند فلزی بسته شده بود، از دیدن بزرگی زندان سوت بلندی کشید و گفت:
- چه خفن!
سرباز ها نگاهی بهم انداختند و سر تکون دادند.
درب آهنی بزرگ زندان توسط یکی از زندان بان ها باز شد و سرباز ها جونگکوک رو به سمت زندان هول دادند، زندانی های زیادی اونجا جمع شده بودند تا با زندانی جدید آشنا بشند. جونگکوک با افتخار به همه سلام میکرد و طوری خوشحال بود که انگار به یه هتل پنج ستاره دعوت شده. بعد از رد شدن از حیاط زندان به قسمت ویژه ای منتقلش کردند و لباس های جدیدی بهش دادند. رنگ لباسهاش سبز کمرنگ بود و کد مشخصی روی لباسش نوشته شده بود، 2380 لباسش رو پوشید و با لبخند محوی از اتاق خارج شد. جعبه ای که شامل وسایل شخصیش بود رو بهش دادند و به طرف یکی از سلول ها هولش دادند و خودشون هم دنبالش حرکت کردند. مقابل در سلول مورد نظر ایستاد، یکی از سرباز ها در سلول رو باز کرد و هولش داد داخل، مرد قد بلندی با نگاهی نافذ بهش نگاه کرد، لباسش شبیه جونگکوک بود پس قطعا اون هم یکی از زندانی ها بود، لبخند کمرنگی زد و گفت:
- کیمنامجونم، رئیس اتاق.
جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد و به سمت یکی از تخت ها که به نظر خالی بود رفت، صدای مرد دیگه ای که گفت:
- اونجا جای منه
توجهش رو جلب کرد به سمت صدا چرخید پسر ریز جثهای با لبخند به سمتش اومد و در حالی که به تخت بالایی اشاره میکرد گفت:
- اونجا، جای کسی نیست میتونی بری بالا.
مردی که خودش رو نامجون معرفی کرده بود رو به پسر گفت:
- جیمینا چرا یه جای مشخص برای خودت انتخاب نمیکنی؟ هر بار یه نفر جدید میاد دست میذاری رو تختی که برمیداره!
جیمین شونهای بالا انداخت و در حالی که خیره به جونگکوک نگاه میکرد گفت:
- میخوام ببینم چقدر صبوره! شاید دلش بخواد با یکی دعوا کنه! من بهونه خوبیم!
جونگکوک که سرخوشتر از این حرف ها بود نیشخند پررنگی زد و گفت:
- میرم بالا.
نامجون نفس راحتی از بابت این که جیمین شر جدیدی درست نکرده کشید و به سمت وسایلش رفت. جونگکوک به سرعت از نردهبون تخت بالا رفت و خودش رو روش انداخت و با خیالی آسوده چشمهاش رو بست.
یک ساعتی میشد که خوابیده بود، با صدای نامجون که صداش میکرد بیدار شد
- هی پسر، بلند شو وقت ناهاره، زود باش...
از جاش بلند شد و وحشت زده از نامجون پرسید: -ساعت چنده؟
نامجون از پشت میله های در نگاهی به سالن اصلی انداخت و گفت یکه، جونگکوک از تخت پایین اومد و زیر لب"گندش بزنه" ای گفت و به سرعت به سمت تلوزیونی که تو سالن بود رفت، از شانس خوبش تلوزیون در حال پخش اخبار بود. با ذوق مقابلش ایستاد که نامجون و چند نفر دیگه هم پشت سرش ایستادند و منتظر به اخبار نگاه کردند. جونگکوک طوری رفتار میکرد که انگار اتفاق مهمی در حال رخ دادنه و همین باعث شده بود بقیه همکنجکاو بشن!
گوینده خبر اخبار جدیدی رو اعلام کرد:
- متاسفانه همین الان با خبر شدیم که کل خزانهی مرکزی سئول خالی شده، به نظر میرسه که این اتفاق در بامداد شب قبل افتاده و همه چیز کاملا برنامه ریزی شده بوده.
صدای قهقهه جونگکوک اولین چیزی بود که بعد از چنین خبر بزرگی توجه همه رو جلب کرد.جونگکوک قهقهه میزد و دستهاش رو با خوشحالی بهم میکوبید و تشویق میکرد. سرش رو عقب برده بود و بلند بلند میخندید با صدای بلندی گفت" فایتینگ"
تقریبا کل زندان پشت سرش جمع شده بودند و با تعجب نگاهش میکردند برای یه سارق چه دلیلی میتونه وجود داشته باشه که از یک سرقت خوشحال بشه، بجز این که اون سرقت کار خودش بوده باشه؟!
پچ پچ ها اوج گرفت و همه براشون یک سوال بزرگ پیش اومده بود، اگه این سرقت کار اون بوده پس چرا الان تو زندانه در حالی که چیزی تو اخبار مبنی بر این که سارق دستگیر شده ذکر نشده بود!جونگکوک هنوز هم مستانه میخندید تا بالاخره یکی از زندانی ها از این همه قهقهه کلافه شد و مشت محکمی تو صورتش فرود آورد و جونگکوک سکوت کرد، این دیگه کدوم خری بود که جرئت کرده بود بزندش؟! برخلاف چهرهی چند دقیقه قبلش که حالا به شدت جدی بود نگاهش کرد و گفت:
- نکنه دیگه از دستت خسته شدی؟ هوم؟ میخوای برات بشکنمش؟ جوری که مجبور بشی قطعش کنی؟مرد مقابلش پوزخند صدا داری زد و گفت:
- بهتره این قهقهه های حال بهم زنت رو جمع کنی تا زبونت رو از حلقت نکشیدم بی...
حرفش با مشتی که تو صورتش خورد نصفه موند و طعم حال بهمزن خون رو تو دهنش حس کرد.سرباز ها بالاخره اجازه دخالت پیدا کردند و برای جدا کردنشون به سمتشون حمله کردند یکی از سرباز ها سوت زد و با صدای بلندی گفت:
- ۲۳۸۰و ۲۰۴۷ به نفعتونه که تمومش کنیدو طولی نکشید که هر دو تو دفتر رئیس زندان مقابل رئیس ایستاده بودند.
- جئون جونگکوک عوضی، چیه اون خبر اونقدر خوشایند بود که نتونستی نیش کثیفتو ببندی هوم؟ از دزدی خوشت میاد؟ دلت میخواد مثل اون یه مال بزرگ بدزدی نه؟ حیف که حتی تو سرقت اولتم موفق نبودی و مثل احمقا گیر افتادی!جونگکوک لبخندش رو به زور قورت داد، این احمق ها چه میدونستن که جونگکوک چه گلی کاشته بود! رئیس زندان نگاهی به فرد کناری جونگکوک کرد و گفت:
- هی تو، کیم تهیونگ مگه تازه واردی؟ نکنه خبر نداری با کسایی که دعوا درست میکنن چیکار میکنم؟ هوم؟ میدونی باید امشب رو تو انفرادی بگذرونی؟تهیونگ با نگاه تیزی به جونگکوک نگاه کرد و فک کلیدشدهش رو به سختی باز کرد تا چیزی بگه اما سریعا منصرف شد و باز هم سکوت کرد. هر دو رو به سمت سلول های انفرادی بردند و توی اتاق های جدا اما روبه روی هم زندانی کردند.
جونگکوک با انرژی تو اتاق نشست و به باقی نقشههاش فکر کرد و تهیونگ عصبی از این که چطور سرقت چنین مال بزرگی از دستش در رفته تو جاش نشست و سرش رو به دیوار پشت سر تکیه داد....-----------
سلاماوژنی صحبت میکنه نویسنده فیک sunflower
فیک جدیدم اسمش 4427 هست
تو ژانر جنایی معمایی و اکشن و البته عاشقانه قراره پست گذاری بشه تا وقتی که sunflower در حال آپه قول نمیدم این فیک رو هرروز آپ کنم احتمالا پارت گذاریش هفته ای باشه. اما بعد از اتمام فیک قبلیم پارت گذاری این سریع تر میشه
لطفا دوستش داشته باشید😍💜

YOU ARE READING
4427
Fanfictionجئون جونگکوک سارق چیرهدستی که به نظر احمق میاد به خواسته خودش دستگیر میشه و وبه زندان میره، و اونجا امپراطوری خودش رو برپا میکنه، چطوری؟ قطعا همهی زندانی ها به گنده ترین سارق کره احترام میگذارند! البته بجز یک نفر! کیم تهیونگ رئیس باند قاچاقی که ب...