Part 1

228 33 35
                                    

شده چشماتونو باز کنید و متوجه صداهایی از اطراف بشید.. شده حسش کنید؟!.. حرکات دستاشون رو؟! شده حسش کنید وقتی بین زمین و زمان معلق هستید چشمای سیاهی روی شما فوکوس کرده؟! شما نمیبینیدش ولی حسش میکنید.

من هان جیسونگم ۲۴ سالمه، دانشجوی رشته موسیقی و پیانو میزنم. تنها زندگی میکنم بیشتر اوقات توی خونم یا سر تمرین و اتاق قدیمی و پوسیده ی خونه.

خونه؟!

خونه ای که نمی‌دونم چند سال از عمرش رو گذشته، میتونم بگم اوایل که اومدم اینجا مثل سگ میترسیدم ولی اواخر بیخیال شدم چون چیزی رو اینجا ندیدم.

چیزی؟! منظورم ارواحه.

همه آدما میگن توی خونه های قدیمی پر از ارواحه و منتظرن تا ازارت بدن ولی من که چیزی نمیبینم.

ولی هان جیسونگ داستان اینجا متوقف نمیشه..

.
.
.

در حالی که انگشت های ظریفش و روی کلید ها پیانو نواز وار میزاشت. سرش رو آروم تکون میداد و چشمای تیله ایش رو بسته بود. به پایان رسید ولی خسته دست هاشو کنار کشید و حتی نوت پایانی رو هم نزد. اخیرا خسته و بیزار بود حتی موسیقی هم حالشو خوب نمی‌کرد. در حالی که چشماشو بسته بود و هنوز نوت آخر توی ذهنش مرور میشد. کلید ها فشرده شدن و صدای نامنظمی رو به صدا در آوردن. فقط همین نبود...

چشم هاشو باز کرد و متوجه حرکت کلید های پیانوی قدیمی و پوسیده شد. ولی تکون نخورد منتظر نگاه کرد.

انگار براش تازگی نداشت. اون دیگه اون پسر ترسو نبود. انگار منتظر این لحظه بود. لحظه ای که میتونست عاشقش بشه.

بدون اینکه فرار کنه یا بترسه یا حتی بخواد از ترسش چند پلک محکم بزنه، به نوت ها گوش میکرد، طولی نکشید تا نت های نامنظم قطع شد و شروع زیبایی رو رقم زد.

لبخندی دلنشین زد و آروم گفت: این فوق العادست...

حرارت نفس هایی به گوشش خورد ولی تکون نخورد و با لذت سرش رو خم کرد و در عجیب ترین حالت ممکن روی شونه کسی که حتی نمی‌شناخت گذاشت.

طولی نکشید تا توی بغلش جا گرفته بود و بدن ظریفش بی جون بین اون بدن برجسته و قوی بود. هر چند نمیشد اون رو بدن نامید.

جیسونگ آروم لبخند زد و خودش رو جابه جا کرد و در حالی که به کلید های سفید و مشکی پیانو نگاه میکرد و حرکاتشون رو نگاه میکرد آروم گفت: بیا با من باش روح من...


بدنشو کمی تکون داد صدای پیانو قطع شد ولی اون صدای نفس های غریبه نه.

اروم گفت: دوستش داری؟

جیسونگ سرشو برگردوند تا به اون فرد نگاه کنه اما..

همه چیز بهم ریخت بدنش بی جون شد و از پشت روی زمین فرورد اومد، انگار نینگار که تا لحظه ای پیش به جسمی بزرگ تکیه داده بود. اون حرف میزد صدای نفس هاشو می‌شنید اون حتی به خوبی پیانو میزد. اون کی بود؟!‌










سلاما 😅 درسته کمه قرار بود یه مولتی شات باشه ولی چون دوستش داشتم به عنوان یه مینی فیک خیلی کوچولو آپ کردم تو چنلم و خب خواستم اینجا هم باشه امیدوارم دوستش داشته باشید😁♥️

Ghost PianoWhere stories live. Discover now