part 3

3.9K 455 21
                                    

_ تهیونگ...

جونگ‌کوک با صدای تحلیل رفته‌ای پسر کوچیک‌تر رو صدا کرد، نمی‌تونست قبول کنه این اتفاق افتاده، اون هنوز آماده نبود که در این مورد باهاش حرف بزنه...

جین هول کرده رو به تهیونگی که چیزی پاش نبود گفت:
_ همون جا وایستا، تکون نخوری‌ها، الان برمی‌گردم.

پسر کوچیک‌تر تندتند سری تکون داد و بغض کرده گفت:
_ چشم.

جونگ‌کوک چند قدم به پسر روبه‌روش نزدیک‌تر شد و با اضطراب گفت:
_ ته‌ته، از کی این‌جا وایستاده بودی؟ اصلا چی شد که این‌قدر زود برگشتی؟

تهیونگ دست‌هاش رو توی هم قلاب کرد و گفت:
_ ته‌ته دقیق یادش نمیاد هیونگی، توی دانشگاه برای تهیونگی یه مشکلی پیش اومد اونم خیلیییی ناراحت شد، یه ناراحتی گنده، پس من الان این‌جام...

جونگ‌کوک لبخند کوچیک‌ و استرسی زد و گفت:
_ ته‌ته کوچولوی ما یادشه جونگ‌کوک هیونگ چه چیزایی گفت؟

تهیونگ با گیجی سرش رو بالا آورد و گفت:
_ این‌که تهیونگی رو دوست داری؟

پسر کوچیک‌تر با به یاد آوردن این‌که گفته بود چیزی نشنیده هینی کشید و دو دستش رو روی دهنش کوبید، و ناخواسته قدمی به عقب برداشت، پاش رو، روی تیکه‌ای از گلدون خرد شده کنارش گذاشت.

تهیونگ ناله دردمندی کرد، قطره اشکی از گوشه چشم چپش پایین افتاد.

جونگ‌کوک هول کرده جلو رفت،  دستش رو زیر زانوی پسر کوچیک‌تر گذاشت و با کمی تلاش پسر رو به آغوش کشید و روی نزدیک‌ترین مبل نشست.

با نگاه به پای سفید پسر توی بغلش که با خون قرمز شده بود چشم‌هاش رو بست و با صدای بلندی گفت:
_جین کدوم گوری موندی؟ اون دمپایِ بی‌صاحاب رو ول کن، بیا برو جعبه کمک‌های اولیه رو بیار، پاش زخمی شد.

همون لحظه جین از راهروی منتهی به اتاق‌ها بیرون اومد.

با دیدن جونگ‌کوکی که چشم‌هاش رو بسته و بدنش لرزش آرومی داشت، نگاهش رو سمت تهیونگ توی بغلش برد و وحشت‌زده به پای راستش که غرق در خون بود نگاه کرد.

دمپایی‌های ابری مورد‌علاقه ته‌ته رو زمین انداخت و با سرعت وارد آشپزخونه شد و با جعبه کمک‌های اولیه پیش پسر‌های که توی بغل هم روی مبل نشسته بودن برگشت.

اول آروم تهیونگ رو از توی بغل جونگ‌کوک بیرون کشید،  پسر کوچیک‌تر رو روی مبل کنار جونگ‌کوک گذاشت و بعد از اون دستش رو قاب صورت دوستش کرد و گفت:
_ هی پسر، من رو نگاه کن.

با ندیدن ریکشنی از پسر رو به روش اون رو توی بغلش کشید.

_ جونگ‌کوک عزیزم، آروم باش، چند‌تا نفس عمیق بکش، آفرین پسر خوب حالا چشم‌هات رو باز کن.

Little Boy [ KOOKV ]  Where stories live. Discover now