Part 10

312 29 5
                                    

اون خونه‌ی قدیمی و پوسیده برعکس ظاهرش، پر از نور و گرما بود. آخرین باری که همچین حسی داشت رو به یاد نمی‌آورد؛ احساس تعلق و صمیمیت. اونجا معنای خونه‌ی واقعی بود. حالا هر سه دور میز چوبی و کوچیکی نشسته بودن و از شام ساده‌شون لذت میبردن.
صدای خنده‌هاشون از خاطرات شیرین و تکرار نشدنی جی‌کی خونه رو برداشته بود و جو دلنشین بینشون بیشتر از هرچیز به چشم میومد.
جای جای دیوارهای پوسیده و ترک‌برداشته‌، پر از نقاشی‌های بچگانه بود. شاهکار‌های دوران کودکی پسر سراسر خونه به چشم میومد و باعث لبخند تهیونگ میشد.

”حتی یدونه دیوار رو هم سالم نذاشتی.”

جی‌کی قاشق رو از دهنش فاصله داد و با دهن پر از غذا، نگاه افتخار آمیزی به دیوار‌ها کرد. پیرزن با خنده چشم بست و با گفتن «خدایا، یادم نیار.» خنده‌ی تهیونگ رو بلند کرد.

”معمولا قصدم خیر بود ولی همیشه گند میزدم. میخواستم دیوارامون پر از رنگ و چیزای قشنگ باشه تا ملکه رو خوشحال کنم ولی وقتی اومد و دید چه بلایی سر دیوارا آوردم مدادامو گرفت.”

تهیونگ به غد بودن و لحن بیان پسر بیشتر خندید و سری تکون داد.

”ولی روز بعدش برام پاستل آورد؛ گفت نقاشی روی دیوار با پاستل قشنگ‌تر میشه. باعث شد عاشق نقاشی بشم.”

جی‌کی‌ بعد از اتمام حرفش، نگاه پر از عشقی به پیرزن کرد و با گرفتن دستش بوسه‌ای روش گذاشت.
این صحنه‌ها برای تهیونگ زیادی شیرین بودن و حسرت از اینکه هرگز عشقی از خانواده‌ش دریافت نکرده بود، روی قلبش بود.

دو پسر با شوخی خنده‌، ظرف‌ها رو جمع کرده بودن و در حال شستن بودن. کف رو به صورت هم میمالیدن و با پاشیدن آب جبرانش میکردن؛ برق اشک توی چشم‌های پیرزن لحظه‌ای قطع نمیشد و با خوشحالی به اون دو نگاه میکرد. پسرکی که زمانی بخاطر گناهان پدر و مادرش از همه چیز و همه کس طرد شده بود، حالا کسی رو داشت که اون رو همونجوری که هست بپذیره. حالا دیگه میتونست راحت‌تر چشم‌هاش رو ببنده و با آرامش به خواب ابدی بره.
~
بوسه‌ای روی پیشونی زن گذاشت و با لبخند عقب رفت.

”شبت آروم و زیبا ملکه.”

لبخندی روی لب‌های چروکیده‌ش شکل گرفت و با عشق به اون پسر خیره شد.

”شب توام آروم و زیبا خشمِ‌شب.”

پسر با شنیدن حرف زن با خنده از اتاق بیرون رفت و به تهیونگی که با چشم‌های سوالی نگاهش میکرد روبرو شد.

”خشم‌شب؟”

دست تهیونگ رو گرفت و از راپله‌ی زیرشیروونی بالا رفتن.

”بخاطر اینکه موهای مشکی داشتم و همیشه‌ی خدا عصبی بودم، توی مدرسه خشم‌شب صدام میزدن؛ و خب من عاشق این لقب شدم!”

𝐎𝐧𝐞 𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭 Where stories live. Discover now