صدای تهیونگ لرزان به گوش می‌رسید "جونگوک... لطفا اینکارو نکن ما همین دیشب انجامش دادیم..."

"میدونم ازش بدت نمیاد." گرمای بدنش میتونست پوست بدن تهیونگ رو آب کنه و حرفاش به شعله‌های آتشی که درونش برپا شده بود اضافه میکرد. "از اینکه بدون هیچ رحمی بدنتو مال خودم کنم خوشت میاد؟ مطمئنم باعث میشه اون پایین بخاطرش هیجان زده بشه. "

"اینطور نیست... همه‌ی اینا فقط تو ذهن خودته."

جونگوک با لحن پایینی توی گوشش زمزمه کرد " ولی تو پسر منی. متعلق به منی میتونم هرکاری که بخوای رو باهات بکنم."

"خواهش میکنم..." صدای لرزانش در واکنش به حرف جونگوک در آخر شکست و گلوش کاملا خشک شده بود. تمام بدنش در گرمای پر حرارتی می‌سوخت که حتی توانایی نابود کردن تک تک استخوان‌هاشو داشت. تلاش‌هاش برای فاصله گرفتن ناکام بودن چون از یه جایی به بعد دیگه دلش نمیخواست از اون موقعیت خارج بشه و پسر بزرگ‌تر ازش فاصله بگیره.
به وضوح سفتی عضوش رو حس میکرد که به باسنش فشار می‌آورد و این موضوع بیشتر از قبل به بدنش گرما می‌بخشید درحالیکه بی‌اختیار سرشو کج کرد تا زمزمه‌ها و بوسه‌هاشو بهتر احساس کنه.

"دوست داری پسر من باشی درسته؟ همه‌ی کارایی که تو ذهنت بهشون فکر میکنی رو باهات بکنم." سرشو پایین‌تر برد و همزمان که عضوش رو به باسن پسر کوچک‌تر فشار میداد تکرار کرد "سفت و سخت تو سوراخ کوچولوت ضربه بزنم و اهمیتی ندم چطور اسممو صدا میزنی که عمیق‌تر انجامش بدم."

مغزش پیوسته درحال ارور دادن بود و تمام توانش رو برای گفتن کلماتی که میتونست همون لحظه جسم و روحشو نابود کنه به کار برد. جونگوک توانایی این رو داشت به راحتی با هر کلمه‌ای که می‌گفت بدنش رو از قبل مشتاق‌تر کنه طوری که با التماس ازش بخواد هرکاری که میخواد رو باهاش انجام بده. تهیونگ در اشتیاق بزرگی می‌سوخت و خیلی زود فقط با همون جملات کوتاهی که توی گوشش می‌شنید در ضعیف‌ترین حالت ممکن قرار گرفته بود.

"لطفا بس کن... داری کاری میکنی اتفاقی که نباید بی‌افته... " درد سختی رو در پایین تنه‌اش حس میکرد از اونجایی که هنوز روی شکم دراز کشیده بود و تلاش کرد بدنشو از تخت فاصله بده.

"میخوام همون اتفاقی که تو ذهنته بی‌افته." صداش کاملا خشدار، عمیق، گول‌زننده و مشتاق به گوش‌ می‌رسید " به این فکر میکنی بی‌توجه به آدمای اون بیرون روی همین تخت ذره ذره‌ی وجودتو لمس کنم"

پسر کوچک‌تر کاملا مطمئن بود اگه جونگوک بیشتر از اون به حرف زدن ادامه میداد بدون اینکه خودشو لمس کنه به ارگاسم می‌رسید و به طرز هراس‌آوری از این موضوع می‌ترسید. دهانش از قبل هم بیشتر خشک شده بود و با فاصله گرفتنش از تخت، بدنش کاملا به سینه‌های پهن جونگوک چسپید. "خواهش میکنم بس کن نمیتونم انجامش بدم... باید اجازه بدی حداقل یک روز دیگه بگذره..."

OBSESSED "KOOKV" (completed) Where stories live. Discover now