-وسایلتو جمع کن برگردیم خونه.
جونگکوک میتونست به خانه برگرده، هرروز تهیونگ رو ببینه، کنارش بمونه و توی زمستانِ پیشرو، بدون آغوشش یخ نزنه، اما شاید یخزدن ایدهی بدی نبود اگر میتونست خودش رو پیدا کنه. شاید نیاز داشت یخ بزنه تا از "خودِ لعنتی"اش، رها بشه.
-من فکر کنم میخوام اینجا بمونم...
با تردید و بدون نگاهکردن بهش زمزمه کرد چون حتی میترسید که باهاش ارتباط چشمی برقرار کنه و شکستنش رو ببینه. از عصبانیکردنش هم میترسید و فقط آرزو میکرد که تهیونگ بره.-جونگکوک خودتو لوس نکن! یه بار هم که شده جدی ب...
با نفس حبس شده میان حرفش پرید و زیرچشمی نگاهش کرد:
-باور کن میخوام یاد بگیرم جدی باشم! مثل شماها باشم. منطقی باشم، دردسر درست نکنم و هی سر همهچی اذیتت نکنم. من دیگه نمیدونم کی ام...باورت نمیشه جای من بودن چقدر مزخرفه. الان اگه بری کمکم میکنی.-کنارِ هم حل...
-حل نمیشه! باید خودم پیدا کنم راهشو.
جونگکوک دوباره وسط حرف دوستپسرش پرید و بعد درِ بستهشده رو باز کرد. تهیونگ که این رو نشانهی بیرونشدنش دید، پر حرص نفسش رو بیرون داد و تلاش کرد که در رو پشت سرش نکوبه.
پسر با زانوهای لرزان همانجا خشکش زده بود. به سختی نفس میکشید و حس میکرد که نیاز داره بلند بلند گریه کنه، اما اشکهاش خشک شده بودن.
-جونگکوک!
با شنیدن صدای مربی، مردمکهای غوطهور در اشکش رو دزدید و به سمت بار دوید. نباید دردسر درست میکرد و باید با تمام تلاشش اونجا میموند.❄️❄️❄️❄️❄️❄️
موسیقی ملایمی که توی گوشش درحال پخششدن بود، با حلقهشدن دستهایی دور کمرش، متوقف شد. هندزفریاش از گوشش بیرون کشیده شد و اون بوسههای دوستداشتنی و گرم، روی شانهها و گردنش نشستن و زن آرزو کرد که کاش بیشتر توی بغلش فرو بره. تپشقلبِ اضطرابیاش کم کم به سمت آرامگرفتن رفت و زمانی که چشمهاش رو روی هم گذاشت، پایین لبش بوسیده شد و باعث شد که لبخند بزنه.
-خسته نباشی.
با زمزمهی یوبین، صفحهی لپ تاپش رو بست و عینک مطالعهی گردش رو از روی صورتش برداشت.
-کارهای خودم تموم شده بود. اینا برای چانیول بود. باید اخراجش کنم.-منم فکرکنم باید اخراجش کنی. نظرت دربارهی من چیه؟ خیلی از برادرت کاربردیترم! قول میدم کارهای شرکت رو که انجام میدم، ماساژت هم بدم، برات چایی هم بریزم، ببوسمت، بازم هست که اگه استخدامم کنی بهت میگم بقیهاشو.
-ولی همین الان دوستت رو فروختی!
چانمی که داشت تلاش میکرد نخنده و سرخی گونههاش رو مخفی کنه، گفت.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...
قسمت پنجاهوهفتم.
Start from the beginning