بکهیون بدون اهمیت به بال سفید همچنان متعجب، دست روی پیشونی سهون گذاشت و با حس کردن همون دمای بالا و خیسی گردنش از عرق، آهی کشید. حالش تغییری نکرده بود و فقط باید منتظر بهوش اومدنش میشدند.

از روی تخت بلند شد و با برداشتن بالش اضافه ای که روی تخت بود، به سمت بی بال رفت و با گذاشت بالش روی مبل، به بال سفید اشاره کرد تا از اتاق خارج بشن.

در پشت سرش بسته شد و بکهیون قبل از اینکه سوالی از جانب بال سفید پرسیده بشه گفت:

-هنوز مونده تا کای رو بشناسی چانیول.

***

با وادر شدن به اتاق و دیدن سهونی که همچنان بیهوش روی تخت خوابیده بود، نگاهش رو دور اتاق چرخوند. اتاق خالی بود و سهون با حالی که کمی بهتر شده بود و خبری از صدای ناله های بلند ش نبود، توی اتاق تنها بود. اما میتونست حضور بی بال رو حس کنه پس نگاهی به تراس کرد و با دیدن بی بال که توی تراس به آسمونی زل زده بود که تماما به سهون اختصاص داشت با خیال راحت تری وارد اتاق شد. کای سه روز بود که از این اتاق بیرون نرفته بود و بال سیاه با اینکه نمیخواست اما هربار انتظار این رو می کشید که وارد اتاق بشه و بی بال نباشه.

بال سفید پشت سر بال سیاهی که در سکوت به بی بال زل زده بود ایستاده بود، کمی سرش رو به پایین خم کرد و گفت:

+صداش کنم؟

بال سیاه سرش رو به نشونه منفی تکون داد و همون لحظه بی بال با حس کردن حضور دو بالدار و صدای پچ پچی به سمت اتاق برگشت. نگاهش همراه با بکهیون به سمت سهون رفت و وقتی نشستن بال سیاه روی تخت رو دید و دستی که روی پیشونی اش قرار گرفت، نگاهش رو گرفت.

بی بال خودش رو داخل اتاق کشوند و با نشستن روی مبلی که این سه روز جای خوابش بود پوزخندی زد گفت:

-سهون حتی یک آسمون اختصاصی داره.

هیچکدوم به جمله تمسخرآمیز کای توجهی نکردند. سهون آسمون اختصاصی داشت، ولی این چیزی نبود که الان براشون اهمیت داشته باشه.

بکهیون دستش رو از روی پیشونی سهون برداشت و ترجیح داد جلوی چشم های بی بالی که با اخم بهش دوخته شد بود برای بوسیدن پیشونی و گونه های سهون خم نشه. کای انگار با چشم هاش بهش میگفت "جرات داری و جلوی من بوسش کن".

+بیدار شدنش طول نکشیده سرورم؟

نگاه بی بال و بال سیاه روی بال سفیدی نشست که با نگرانی این رو بیان کرده بود. چانیول صادقانه نگران تنها دوستش بود و با اینکه سه روز از بیهوش شدنش میگذشت و بکهیون آروم بود اما خودش با نگرانی دست به گریبان شده بود.

در تمام این سه روز هربار که بال سیاه به اتاق سهون می رفت، بال سفید هم پشت سرش میرفت تا سهون رو ببینه و دلیل اینکه با بال سیاه اینکار رو میکرد، تنها نموندن با بی بالی که هر بار به هر نوعی باهاش کلکل میکرد. تنها موندن کای و چانیول، اصلا درست نبود، وقتی هردو نفر میدونستند به محض تنها شدن، قراره باز هم به هم بپرند، چه فیزیکی و چه کلامی.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now