Season 2, Part 8

1.8K 185 23
                                    

تهیونگ با بهت به جونگکوک خیره شد و عقب عقب رفت
اشک از چشماش دونه دونه پایین میومد
-تو... تو چیکار کردی
جونگکوک با عصبانیت گفت
-گوشیتو بده ببینم
تهیونگ توی جاش وایستاد و بریده بریده گفت
-تو... با این کاری... که کردی... هنوزم این حرفا... رو میزنی
سوفی که دعوای ماما و باباش رو دید شروع به گریه کرد
تهیونگ به سرعت به سمتش رفت و بغلش کرد و پشتشو نوازش کرد
جونگکوک با عصبانیت گوشی تهیونگ رو برداشت
-الان حساب اون مردکو میرسم و خواست شمارشو از گوسی تهیونگ برداره
تهیونگ گوشی رو از دست جونگکوک کشید و محکم روی زمین انداخت
-بس کن این کاراتو میخوای ابرومو ببری
جونگکوک پوزخندی زد
تهیونگ با عصبانیت به سمت اتاق سوفی رفت و ساکی براش جمع کرد و ساک خودشم جمع کرد در حالیکه جونگکوک هنوز داشت داد و بیداد میکرد
تهیونگ از اتاق به همراه دو تا ساک و سوفی خارج شد و داشت به سمت در خروج میرفت
جونگکوک با تعجب و عصبانیت به سمتش رفت و با اخم گفت
-کجا داری میری؟
تهیونگ ساک رو محکم گرفت
-هر جایی غیر از جایی که تو باشی
جونگکوک دستشو محکم گرفت و باعث شد ساکها از دست تهیونگ بیوفته
-حق نداری. من اجازه نمیدم. اصلا جایی رو داری که بری؟
تهیونگ دستشو از دست جونگکوک کشید
-تو الان داری میگی من بی کس و کارم؟ من حاضرم برم خونه بابام کلی حرف بخورم کلی کتک بخورم سرکوفتم بزنه ولی با تو توی یه خونه نباشم
جونگکوک اخم غلیظی کرد
-فکر کردی بابات توی خونه راهت میده هااا؟
تهیونگ ساکا رو دوباره برداشت
-بابام هنوز اونقدر مثل تو بی غیرت نشده
جونگکوک خنده عصبی کرد
-تو همسر منی و سوفی هم بچه ی منه فکر کردی داری بچمو با خودت کجا میبری فکر کردی من اجازه میدم؟
تهیونگ چند قدمی به سمت در خروج رفت که جونگکوک جلوی در ایستاد
-نمیذارم
تهیونگ پاشو روی زمین کوبید
-از دستت خسته شدم. چطور تو رو بخشیدم چطور فکر کردم درست شدی؟ من یه و سال نیمه همسر توام یه بچه ازت دارم اونوقت تو به من تهمت خیانت میزنی؟ من اگه میخواستم بهت خیانت کنم هرگز پیشت نمیموندم ولی با این کارت طاقتم به سر اومد من میرم حاضرم توی کانکس زندگی کنم ولی پیش تو نمونم
جونگکوک وقتی غم توی چهره ی تهیونگ رو دید به خودش اومد
-ت... تهیونگ من دوستت دارم دیوانه وار عاشقتم درسته من یه مریض روانیم. روانی تو نمیخوام از دستت بدم نمیبینی تقلا کردنمو؟ نمییبینی دست و پا زدنمو؟ چرا کمکم نمیکنی چرا درکم نمیکنی من تو گذشته خیلی سختی کشیدم ارامش رو با تو پیدا کردم لطفا منو ببخش من به هر دری میزنم که خانواده سه نفرمونو حفظ کنم میترسم... میترسم بلایی سرتون بیاد یا از دستتون بدم...
تهیونگ با دیدن قطره اشکی که از چشم جونگکوک افتاد انگشتشو روی صورتش کشید
-جونگکوک من دیگه نمیتونم باهات ادامه بدم من باید برم این برای هر دومون بهتره...
جونگکوک محکم دست تهیونگ رو گرفت
-تهیونگ دیگه داری زیاده روی میکنی من نمیذارم بری فهمیدی؟
تهیونگ اخی گفت
-ول کن دستموو دردم گرفت نمیتونم با این شکاکیت و حساسیتت زندگی کنم
جونگکوک سوفی رو از بغل تهیونگ گرفت
-برو برو ببینم ولی بدون سوفی میری چون اون بچه منه
تهیونگ اخمی و خواست سوفی رو از دست جونگکوک بگیره ولی جونگکوک مانعش شد
سوفی با دیدن کشمکش والدینش شروع به گریه کرد
تهیونگ عاجزانه گفت
جونگکوک پوزخندی زد
-هیچ جایی نمیتونی بری چون نمیتونی از من و سوفی دل بکنی هوم؟
-جونگکوک چرت و پرت نگو بس کن اذیتم نکن
جونگکوک روی مبل نشست
-من اذیتت میکنم یا تو با لجبازیات ازت عذرخواهی کردم گفتم موقعیت حساسه میخوای بلایی سرتون بیاد داری دیوونم میکنی دیگه هی سعی کردم با ملایمت رفتار کنم انگار نمیشه
-اخخخ دستم ولممم کن
جونگکوک با خشونت اون رو به داخل اتاق برد و به سمت تخت هول داد
-تا وقتی عقلت سر جاش بیاد تو این اتاق میمونی و بدون توجه به تهیونگ که پا شد تا به سمت در بره کلید رو برداشت و در رو قفل کرد
تهیونگ با اشک به در کوبید
-جونگکوک توروخدا درو باز کن چرا اینجوری میکنی
سوفی دوباره زیذ گریه زد و تهیونگ ادامع داد
-ببین بچه ترسیده از رفتارات و کارات توروخدا
جونگکوک به سمت اتاق سوفی رفت و شیشه شیرشو برداشت و بهش داد تا اروم بشه ولی انگار سوفی هیچ جوره اروم نمیشد
-ساکت شو دخترم چیزی نیست لطفا
ولی سوفی اروم نمیشد
جونگکوک به سمت اتاق خودشون رفت و در قفل شده رو باز کرد
تهیونگ با دیدنشون با دو به سمتشون رفت و سوفی رو از بغل جونگکوک گرفت و شروع به نوازشش کرد
-بچه رو ترسوندی
جونگکوک به دیوار تکیه داد
-تقصیر خودته که لج میکنی حالا هم دیگه اینکارا رو بس کن از این به بعد با خودم میریم بیرون و میایم
-پس تکلیف دانشگاهم چی میشه؟
جونگکوک اخم غلیظی کرد
-فعلا نمیری
تهیونگ نفس صداداری کشید
-خسته شدم از جر و بحث درباره این مورد سر هر مسئله ای نه هوسوک نه وانگ نمیتونن بلایی سر من بیارن و باعث دردسر بشن
جونگکوک روی تخت کنار تهیونگ نشست
-همینکه گفتم تهیونگ نمیشه سوفی رو هم تنها گذاشت ماما هم پیره نمیتونم ریسک کنم لطفا به حرفم گوش کن
تهیونگ هوفی کشید
-ب... باشه از دست تو
یه دفعه با حس اینکه داره بالا میاره سوفی رو روی تخت گذاشت و به سمت دستشویی توی اتاق رفت و درو بست
جونگکوک سریع به سکت در رفت و در زد
-تهیونگ چت شده حالت خوبه؟
تهیونگ محتویات معدشو بالا اورد و عوق میزد
جونگکوک درو باز کرد و نگران دستشو پشتش گذاشت
-چیشد تهیونگم خوبی؟
تهیونگ صورتشو اب زد
-هوم خوبم خوبم
و با کمک جونگکوک از دستشویی خارج شد و روی تخت نشست
-نکنه مسموم شدی؟
جونگکوک گفت و تهیونگ جواب داد
-فکر نکنم چیز خاصی نخوردم حتما بخاطر استرسه از بس استرس بهم وارد کردی
و سوفی رو بغل کرد
تهیونگ مخالفت کرد
-لطفا هیچی نگو
و سوفی رو بغل تهیونگ گذاشت و به سمت اشپزخونه رفت
تهیونگ سوفی رو کنار خودش گذاشت و به بالشت تکیه داد و به فکر فرو رفت...
***
-قبول کن پیشنهاد خوبی دادم و معامله خوبیه این هم به نفع منه هم برای تو سود داره
-من به رقابت جئون با خانوادم کاری ندارم همینکه بتونم تهیونگ رو از چنگ اون عوضی در بیارم برام بسه
هوسوک نیشخندی زد
-برای همینم پیش پدرت نرفتم و پیش تو اومدم از دستیارم شنیدم که پدرت رقیب جئونه ولی دستیارم که تعقیبشون میکرد هم جئون و هم همسرش رو فهمید که یه تازه وارد خیلی دور و بر همسر جئون میگرده پس منم اومدم سراغت چون هیچوقت حس ششمم بهم دروغ نمیگه
جکسون سری تکون داد
-شاید برای اولین بار پدرمو خوشحال کنم تا بهم افتخار کنه هر چند برام مهم نیست من فقط تهیونگو میخوام
هوسوک خندید
-مطمئن باش این معامله دو سر برده
و خودشو روی صندلی ولو کرد

ادامه دارد...

سلام دوستای خوبم امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه و با نظراتتون حمایت کنین

Sinful love |kookv|Where stories live. Discover now