save us | اقرار

Beginne am Anfang
                                    

بدون اینکه حتی متوجه بشه از کی قطره ی اشکی از رو گونه‌ش سر خورد ، از جا بلند میشه
از خوابگاه بیرون میاد و راهی رو در پیش میگیره
خودش میدونه دقیقا داره کجا میره
هر قدمی که بر میداشت مصمم تر از قبل میشد
هر لحظه ای که به کار های بچه گانه و احمقانه اش فکر میکرد بیشتر از تصمیمش رضایتمند میشد

قدم برداشت ، قدم برداشت ، قدم برداشت و همین طور نیم ساعت رو طی کرد
جنگل سوخته هنوز همون حسای عجیبو به دنبال داشت
اون فکر میکرد آخرین باری باشه که پاشو به اینجا میزاره
اما انگار دوباره اومد با این تفاوت که برای "معامله " اومد
چیزی در ازای چیزی !

کلافه دستی تو موهای بهم ریخته اش کشید و به اطراف نگاه کرد

+ خیلی خوش اومدی !

پسر برمیگرده سمت صدا و به دروازه پشت میکنه
باز هم خودش !

+ چه خوبه که اینجایی

- برای خوشو بش نیومدم

+ حالا که اسممو میدونی چرا به زبون نمیاریش ؟

از پسر جلو میزنه دروازه رو باز میکنه
همین طور راه میره تا وارد جنگل بشه
پسر جوان بدون اینکه خودش قصدی داشته باشه ، قدم برمیداره

+ این بده که آدم مهمونشو جلوی در نگه داره جونگکوک ! من خیلی مهمون نوازم

- میدونستی وقتی اسممو از دهنت میشنوم حالم از خودم بیشتر بهم میخوره ؟؟

با نگاه تندو تیزی بر میگرده
ابرویی بالا میده و لبخند کوتاهی بر دهن جونگکوک رو مخاطب خودش قرار میده

+ میدونی ؟

مکثی کرد و نگاه گذرایی به سر تا پای جونگکوک انداخت

- بر وقف مرادم پیش نمیری ، چی باعث میشه انقدر شجاعت به خرج بدی ؟؟

پسرک توجهی به سوال ایدن نکرد 
مستقیما سر اصل مطلب رفت تا با سرعت به چیزی که میخواد برسه

- ایدن چیزی که میخوای رو بهت میدم !

موجود وحشتناک پیش پاش پوزخندی بهش تحویل میده و همین عصبانیت جونگکوک رو تشدید میکنه

- تو میدونی که عشق من نسبت به تسا واقعیه ! پس حالا میتونی روح منو با خودت ببری . مگه همینو نمیخوای ؟ مگه داشتن منو نمیخوای ؟ منو ببر در ازای دوستام .

ایدن که راضی از این ماجرا به نظر میرسه خنده ی کوتاه اما دلهره برانگیزی میکنه
چند قدمی به پسر نزدیک میشه

+ حاظری تسا رو ترکش کنی ؟ دوستات چی ؟ این خیلی رقعت انگیزه

پسر کنترلشو از دست داد و با تمام توانش فریاد کشید

- خودم این اشتباهو کردمو میخوام خودم تاوانشو پس بدم ، نه تسا و نه هیچ کس دیگه ای

اون موجود خونسردی عجیبی به دنبال داشت که جونگکوک رو زهره ترک میکرد
فریاد جونگکوک حتی ذره ای باعث نشد واکنشی از خودش نشون بده
در عوض هیستریک میخنده و چیزی میگه

+ نچ ، نمیشه که این داستان همین جا تموم شه ! ما هنوز کلی کار داریم !

- دارم ازت خواهش میکنم ، اینکه من با تمام وجودم اون دخترو میخوام برات کافیه . چرا این کارو نمیکنی ؟

ایدن از دیدش محو شده و گفتن این حرف ها دیگه بی فایده بود
پسر جوان از سکوت تاریک جنگل به این موضوع پی میبره و بر روی زانو هاش رو زمین فرود میاد
اشک های داغ و سمجش صورتش رو پر میکنن
حتی نمیتونست پیش بینی کنه که چیزی در انتظارشه
پسرک خودشو نادان ، بی کس و عاجز میدونست
حالا چطور باید از وضعیت خلاص میشدن
حتی دقیقا به یاد نمیاره که قوانین بازی ای که توش گیر افتاده بودن ، چطوری بود
جونگکوک خودشو گم کرده و حالا فقط توان گریه کردن داره

مدت کوتاهی رو با اشک ریختن و ناله های کوتاه سپری میکنه تا اینکه پیامی براش فرستاده میشه
با چشم های پف کرده و خیس از اشک به صفحه ی قفل نگاه می اندازه

Tesa :
"بورلی حالش خوبه و الان تحت نظارت دکتر تو بیمارستانه" 

Jk :
"تو الان کجایی ؟"

جونگکوک اینو مینویسه و ارسال میکنه
اما برای یه مدت طولانی پیامی دریافت نمیکنه
دلیل مکث دختر رو نفهمید برای همین بعد از پاک کردن گونه ی خیسش ؛ بیشتر منتظر شد

Tesa :
"اینجا هوا خیلی سرده نمیخوای کاپشنتو بهم قرض بدی ؟"

پسرک سرشو بالا میگیره و تسا رو کمی دورتر از خودش میبینه

جونگکوک در مونده تر از قبل شد وقتی حاله ای از اشک تو چشم های معصوم تسا یافت کرد
سرشو بین پاهاش مخفی کرد ولی تونست بشنوه که تسا داره به سمتش میاد

+ باید زودتر از اینا در مورد احساساتت بهم میگفتی !

جونگکوک همچنان در حال مخفی شدنه
حتی نمیخواد به خودش زحمت بده که از احساسات تسا نسبت به خودش چیزی بدونه
پس ترجیح داد ساکت باشه و درون صدای آروم تسا غرق شه

+ میخواستی تا ابد پیش خودت نگهش داری ؟

چیزی نمیگه و سکوت میکنه
انگار جنگل هم کاملا تو خاموشی فرو رفته و با دخترک هم دست شده

تسا نفسی میگیره و سرشو رو شونه ی پسر جوان میزاره

+ میشه باهام حرف بزنی ؟

جونگکوک شمرنده‌ست از عالم و آدم . حتی مایع شرم ساری بود که بعد از این همه فاجعه ای که به بار آورده تو چشم های تسا نگاه کنه
چطور باید به زبون میاورد که تسارو با تمام وجودش میخواد و دوستش داره ؟

- خودمو آماده نکرده بودم که از سمتت ترد یا پس زده شم پس اگر امشب نمیفهمیدی هیچ وقت دیگه ای بهت نمیگفتم

ادامه دارد ....

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

اینم از پارت جدیددددد بعد از مدت طولانی
عذر منو عمیقا بپذرید زیرا که من نمیخواهم از دستم ناراحت باشید 🤧🥹🫀✨️

𝐬𝐚𝐯𝐞 𝐮𝐬 | jungkook Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt