part 3

153 23 0
                                        


بالاخره تونستم ببینمش ،بالاخره تونستم عامل کابوسای شبام رو ببینم‌ عامل همه ی بدبختیامو  ...
همیشه فکر میکردم شَدو یه مرد میانسال با موهای سفید و یه صورت چروک افتادست اما پسر جوونی که جلوم نشسته بود هیچ شباهتی به تصوراتم نداشت
ناخوداگاه با خودم فکر کردم اما اون برای این بدی ها زیادی زیباست
زمانی که صداشو شنیده بودم ضربان قلبم بالا رفته بود اما الان چند دقیقه بود که قلبم دیگه نمیزد
شَدو با نگاه سردی روم زوم کرده بود جاذبه ای باعث قفل شدن نگاهامون به همدیگه شده بود جوری که حتی نمیتونستیم چشم از همدیگه برداریم
بعد از دقایقی با صدای سرفه ی یوسانگ شدو زود تر به خودش اومد سیگار برگش رو توی زیر سیگاری خاموش کرد
صداش رو صاف کرد
-پس تو جونگ وویونگ هستی
سری به نشونه تایید حرفش تکون دادم
+بله قربان
-چند وقت گذشته تعریفتو زیاد از یوسانگ شنیدم ، باید بگم توقعم ازت خیلی بالا رفته
+ایشون به من لطف دارن
پوزخندی زد و از جاش بلند شد و در حالی که دستاشو توی جیب شلوارش فرو کرده بود از پشت به میز تکیه داد
-بگذریم ... مطمئنا یوسانگ صحبت های مورد نیاز رو باهات داشته
کاری که داریم بهت میدیم برامون خیلی مهمه پس باید به بهترین شکل اون رو انجام بدی
هر چیزی نیاز داشتی کافیه به هونگ جونگ بگی تا برات تامین کنه
+تمام سعیم رو میکنم تا بهترین خودمو رو کنم قربان .
-عالیه پس بیاید به افتخار این همکاری بنوشیم اقایون
اشاره ی ریزی به خدمتکاری که کنار قفسه ی کوچیک مشروب ها ایستاده بود کرد
هر سه روی مبل های راحتی نشستیم
شدو جوری بهم نگاه میکرد که حس میکردم با همین نگاه میتونه همه چیز رو درباره ی من بفهمه
با اومدن خدمتکار نگاهشو ازم گرفت و من خدارو شکر کردم چون احساس میکردم اگر یک دیقه ی دیگه اینجوری بهم زل بزنه زیر نگاهش ذوب میشم
گیلاس های شامپاینمون رو به سلامتی به هم زدیم
خیلی اهل مشروب نبودم پس فقط کمی شامپاینم رو مزه مزه کردم
در همین حین صدای در اتاق بلند شد و با اجازه ی شدو دو پسر جوان وارد اتاق شدن و تعظیم کوتاهی کرند
شدو با لبخند به سمتشون رفت
نگاهش به اون دو نفر سرد نبود بلکه میتونستی علاقه ای که بهشون داره رو از نگاهش بخونی
-شاید بهتر باشه با سونگهوا و هونگ جونگ اشنا بشی میتونی اگر نیاز به کمک داشتی روشون حساب باز کنی
به احترامشون از جام بلند شدم و با هر دو دست دادم با این تفاوت که هونگ جونگ با لبخند باهام برخورد کرد اما سونگهوا با اخم و کراهت
یوسانگ که جو بین من و سونگهوا رو دید سعی کرد منو ازش دور کنه
رو به شدو کرد و گفت : قربان به نظرم بهتره همراه با هونگ جونگ ، وویونگ رو همراهی کنم و اتاق و وسایلش رو بهش تحویل بدیم
شدو سری تکون داد و رو به من کرد : خوبه کارو از فردا شروع میکنیم امشبو خوب استراحت کن
سری تکون دادم و همراه هونگ جونگ و یوسانگ از اتاق خارج شدم ...
-
سان :
با خارج شدنشون از اتاق رو به سونگهوا کردم
-از روی گیلاس شامپاینش اثر انگشتشو بردار و هر چقدر میتونی در مورد گذشتش ، شغلش ، خانوادش و .. اطلاعات در بیار
میخوام فردا صبح گزارشش روی میزم باشه
با تموم شدن حرفم حتی منتظر تایید سونگهوا نشدم و بلافاصله از اتاق کارم خارج شدم و سمت اتاق استراحتم رفتم
نیاز داشتم بعد از یه روز کاری خسته کننده کمی هوا بخورم در تراسو باز کردم
روی صندلی راک نشستم و سرم رو به پشتیش تکیه دادم و گذاشتم نسیم خنکی که میوزید موهام رو به بازی بگیره
بعد از چند دقیقه چشمام رو باز کردم تا سیگار بکشم که نگاهم سمت تراس اتاق اون پسر‌ کشیده شد
اون هم اونجا ایستاده بود و به من‌ نگاه میکرد
یاد اولین برخوردمون که دقایق زیادی ازش نگذشته بود افتادم
و با خودم فکر کردم چه چیزی در مورد چشماش باعث میشه نتونم نگاهمو ازش بگیرم درست مثل الان که میتونستم ساعت ها بهش نگاه کنم و این اتصالو قطع نکنم
حس عجیبی داشتم
انگار که اون رو سال ها میشناسم و میتونم با یه نگاه بهش اعتماد کنم
حسی داشتم که باعث میشد از ته دل بخوام نگاهی که در اینده بهش میندازم محبت رو بهش انتقال بده

𝘿𝙚𝙘𝙚𝙥𝙩𝙞𝙤𝙣Where stories live. Discover now