بغض ناخواسته داشت تو گلوم سنگینی میکرد.
نه میتونستم این بغض رو نشون بدم و نه میتونستم بغضمو قورت بدم.

بدون هیچ حسی که تو نگاهم باشه بهش نگاه کردم و سرمو به نشونه فهمیدن حرفش تکون دادم و دستشو از رو موهام برداشتم.

************

(از زبان تهیونگ)

دوست داشتم بیشتر موهاشو بین دستام به رقص دربیام. مثل موج دریا میموند هی تقلا میکرد از بین انگشتام سُر بخوره و بیفته پایین.
اما انگشتام لجبازتر از این موج های سرسخت بودن.

لجبازی انگشتای دستم دربرابر بی حسی یونگی برنده نمیشد. دستمو با دستش از موهاش کنار زد.
میخواستم باز هم به لمسشون ادامه بدم اما حتی اجازه اینکار هم نداشتم...

باید به این دل لعنتیم میفهموندم اون عاشق یکی دیگه اس...
از کنارش بدون هیج حرفی بلند شدم و پله هارو دوتا یکی بالا رفتم. باید یکم ذهنمو سر و سامون میدادم.

بعد از اینکه از ترس از دست دادنش گذر کردم نوبتی به شکستن دلم بود.
اول تنفر؛ بعد ترس از دست دادن و حالا قبول کردن واقعیت...

اگه هرزمان دیگه ای بود همه جارو بهم میریختم و عصبانیتمو رو هرچی و هرکس جلو روم خالی میکردم؛ اما حالا با این وضعیت حتی نمیدونم چیکار کنم!

سمت کمد لباس ها رفتم تا یه لباس تر و تمیز تنم کنم. لباس های تنم به خاطر زخمی شدن یونگی و کلی عرق به خاطر استرس کثیف شده بود.

بعد از عوض کردن لباس هام سمت سرویس رفتم و دست هامو به روشویی سنگی تکیه دادم و به خودم تو ایینه زل زدم.
_ چه مرگت شده تهیونگ هوم؟ الان که خوب شده میخوای بزنی زیره قولت؟!

شیر آب رو باز کردم و سرمو زیر آب بردم. با حس سردی آب روی پوست و موهام هیس ارومی کشیدم و اجازه دادم این سردی رو بدنم بریزه...
_ تو قول دادی تهیونگ باید بزاری بره!

من عادت به گریه کردن نداشتم ولی تو این موقعیت تنها راه حلم برای نجات حالم ریختن اشک هام بود.
نمیدونم چقدر اشک هام سرازیر شد و سرم زیر آب بود.

بعد اینکه یادم افتاد نباید یونگی رو زیاد تنها بزارم دست از اشک های بدردنخور برداشتم و موهامو با همون خیسی سربالا دادم.

رو تخت نشستم و موبایل یونگی رو از کنار تخت برداشتم...
مطمئن بودم بعد روشن کردنش کلی میس کال از عشقش (هوسوک) و یا جین بالا میاد!
_________________________________________

مطمئن بودم بعد روشن کردنش کلی میس کال از عشقش (هوسوک) و یا جین بالا میاد!_________________________________________

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.

تیپ و استایل تهیونگ بعد از عوض کردن لباس هاش

_________________________________________

همونجور که موبایلش تو دستام بود از رو تخت بلند شدم و روشنش کردم.

همونجور که دست چپمو رو شقیقم میکشیدم داشتم به میس کال های گوشیش که بالا میومد نگاه میکردم.
هوسوک و جین پشت هم زنگ زده بودن.

انقدر نگرانی از طرف هوسوک تعجبم نداره!!!
قفل اولیه گوشیشو کشیدم که و با دیدن اون چیزی که میدیدم سره جام خشکم زد...

عکسم رو بک‌گراند گوشیش بود. ناخواسته تک خنده ای کردم. نگاهمو رو عکس دقیق کردم.
این عکس رو کی گرفته!
مطمئنم مال همون چند سال پیشه!!!

چرا باید اصلا عکسم رو بک‌گراندش باشه...
یعنی...
ولی اون‌گفت عاشق هوسوکه. چرا انقدر پیچیده اس.
چجوری باهاشه و عکس من رو بک‌گراندشه.

با حرص گوشی رو روی تخت انداختم و رو موهامو چنگ انداختم.
یعنی عاشقمه...
این یونگی لعنتی عاشقمه...
عشقم عاشقمه!!!

خنده هیستیریکی از رضایت و عصبانیت از دروغش کردم. سریع از اتاق خارج شدم و پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم.

با دیدنش که چشم هاش بسته اس لبمو به دندون‌گرفتم و به ستون چوبی تکیه دادم. دست هامو تو جیب شلوار بردم و نگاهمو رو صورتش چرخوندم...

دروغ گفتن میتونه نجاتت بده...
میتونه سرنوشتتو عوض کنه و حتی تو رو به اوج برسونه و الان این دروغ ممکن بود تو رو به کشتن بده مین یونگی!!!

حالا اگه خودم هم بخوام دیگه اجازه رفتن نداری!
چون هردو عاشق همیم تا ابد!
_________________________________________

اینم پارت دیشبی دوستان.🙄❤🐾

مشکل از خود سرور واتپد بود برای همین امروز آپش کردم

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.

مشکل از خود سرور واتپد بود برای همین امروز آپش کردم.🥺
با نظر و ووتهاتون ازم حمایت کنین. ببخشید یکم دیر وقت آپش کردم.🤗
پ

یشولی کلی دوستون داره😍
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن