𝑷𝒂𝒓𝒕 18 : 𝑬𝒙𝒑𝒍𝒂𝒏𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏

Start from the beginning
                                    

جیمین هر چه قدر دختر رو صدا کرد دختر اصلا جوابی بهش نداد ولی به ازای تمام حرف های جیمین برگشت جواب داد :
واقعا !؟ تمام اینا واقعیت داشت ؟ واقعا این همه سختی کشیدی ؟ انتظار نداشتم

جیمین : آره واقعا همین بوده

مهی : ببخشید باعث شدم کل گذشته ات رو دوباره به یاد بیاری و مجبور بشی بگی

جیمین : نه مهم نیست

مهی ناگهان جیمین رو بغل کرد و بهش گفت که ممنون که بهم اعتماد کردی و بهم گفتی .

جیمین از حرکت ناگهانی دختر که بغلش کرد شوکه شد و از دختر به خاطر اینکه شنونده خوبی براش بود تشکر کرد .

مهی که باور نداشت که بتونه شنونده خوبی براش باشه ذوق کرد به طوری که کل دنیا رو بهش داده باشن .

جیمین مودبانه و بطوریکه فکر بدی نکنه از دختر سوال کرد که :
میشه بیای خونه من و تا وقتی پات خوب بشه ازت مراقبت کنم ؟

مهی با یکم تاخیر و و تامل ، در نهایت قبول کرد و گفت ولی اینطور نمیشه همش تو ازم مراقبت کنی و منم هیچ کاری نکنم

جیمین : پس چی؟ میخوای چیکار کنی؟؟

مهی : کل آشپزی با منه

جیمین: نمیشه

مهی : پس منم نمیام

جیمین : میخوای معامله کنی؟

مهی : شاید ، به احتمال زیاد

جیمین : پس اینطور ! باشه قبوله هر طور راحتی

مهی : خوبه همین بهتره

با رضایت مهی ، از ماشین پیاده شدن و به خونه جیمین رفتند .

جیمین با زدن رمز ، در رو باز کرد و وارد خونه شد و بعد از روشن کردن چراغ ها دست دختر رو گرفت و به سمت داخل هدایت کرد و اتاق مهمان رو به دختر نشون داد و گفت میتونی اینجا بمونی و راحت باشی .

دختر ممنونمی زمزمه کرد و با کمک جیمین رو تخت نشست .

جیمین : اونجا حمومه اگه خواستی حموم کنی اونجا میتونی

مهی : آخه . . . ‌

جیمین: هر زمان نیاز داشتی بگو از لباس های خودم که مناسب تو هست رو بهت میدم

مهی : ممنون جیمین

جیمین : دیگه من از اتاق میرم که راحت استراحت کنی .کاری داشتی صدام کن

مهی باشه ایی گفت و در ادامه تشکری کرد .بعد از رفتن جیمین از اتاق رو تخت ولو شد و نفس آسوده ولی پر از درد که تو الوجود در حال گردش بود رو کشید پلک هاش رو روی هم گذاشت و با یاد آوردن ساعت سریعا پلک هایش را از هم فاصله داد و با دیدن ساعت که وقت نهار بود سریعا از جاش بلند شد و به سختی به سمت آشپزخانه راهی شد .

با دیدن جیمین که روی کاناپه پذیرایی نشسته بود و مشغول تلفن موبایلش شده بود چیزی نگفت و به سمت آشپزخانه راهی شد .

جیمین با دیدن دختر سریعا تلفنش را روی میز عسلی گذاشت و به سمت دختر رفت . . .

جیمین : چیزی نیاز داشتی؟

مهی : نه ولی . . . ولی بهتر نیست چیزی درست کنم ؟

جیمین به ساعت گرون قیمت برند گوچیش که تازه وارد بازار شده بود و تعداد محدودی ازش موجود بود نگاه کرد متوجه وقت نهار شد و ادامه داد . . ‌.

جیمین: درسته بشین چیزی درست میکنم یا سفارش میدم

مهی : نه نیاز نیست درست میکنم

جیمین سعی کرد که جلو دختر رو بگیره ولی هیچی به هیچی اصلا تاثیر نداشت .

در نهایت دختر با کمک جیمین غذای ساده و پیش پا افتاده ایی درست کرد . رامیون و جاجانگمیون با مقداری کیمچی .

بعد از تمام کردن غذا . . .

the last sequenceWhere stories live. Discover now