جیمین هر چه قدر دختر رو صدا کرد دختر اصلا جوابی بهش نداد ولی به ازای تمام حرف های جیمین برگشت جواب داد :
واقعا !؟ تمام اینا واقعیت داشت ؟ واقعا این همه سختی کشیدی ؟ انتظار نداشتمجیمین : آره واقعا همین بوده
مهی : ببخشید باعث شدم کل گذشته ات رو دوباره به یاد بیاری و مجبور بشی بگی
جیمین : نه مهم نیست
مهی ناگهان جیمین رو بغل کرد و بهش گفت که ممنون که بهم اعتماد کردی و بهم گفتی .
جیمین از حرکت ناگهانی دختر که بغلش کرد شوکه شد و از دختر به خاطر اینکه شنونده خوبی براش بود تشکر کرد .
مهی که باور نداشت که بتونه شنونده خوبی براش باشه ذوق کرد به طوری که کل دنیا رو بهش داده باشن .
جیمین مودبانه و بطوریکه فکر بدی نکنه از دختر سوال کرد که :
میشه بیای خونه من و تا وقتی پات خوب بشه ازت مراقبت کنم ؟مهی با یکم تاخیر و و تامل ، در نهایت قبول کرد و گفت ولی اینطور نمیشه همش تو ازم مراقبت کنی و منم هیچ کاری نکنم
جیمین : پس چی؟ میخوای چیکار کنی؟؟
مهی : کل آشپزی با منه
جیمین: نمیشه
مهی : پس منم نمیام
جیمین : میخوای معامله کنی؟
مهی : شاید ، به احتمال زیاد
جیمین : پس اینطور ! باشه قبوله هر طور راحتی
مهی : خوبه همین بهتره
با رضایت مهی ، از ماشین پیاده شدن و به خونه جیمین رفتند .
جیمین با زدن رمز ، در رو باز کرد و وارد خونه شد و بعد از روشن کردن چراغ ها دست دختر رو گرفت و به سمت داخل هدایت کرد و اتاق مهمان رو به دختر نشون داد و گفت میتونی اینجا بمونی و راحت باشی .
دختر ممنونمی زمزمه کرد و با کمک جیمین رو تخت نشست .
جیمین : اونجا حمومه اگه خواستی حموم کنی اونجا میتونی
مهی : آخه . . .
جیمین: هر زمان نیاز داشتی بگو از لباس های خودم که مناسب تو هست رو بهت میدم
مهی : ممنون جیمین
جیمین : دیگه من از اتاق میرم که راحت استراحت کنی .کاری داشتی صدام کن
مهی باشه ایی گفت و در ادامه تشکری کرد .بعد از رفتن جیمین از اتاق رو تخت ولو شد و نفس آسوده ولی پر از درد که تو الوجود در حال گردش بود رو کشید پلک هاش رو روی هم گذاشت و با یاد آوردن ساعت سریعا پلک هایش را از هم فاصله داد و با دیدن ساعت که وقت نهار بود سریعا از جاش بلند شد و به سختی به سمت آشپزخانه راهی شد .
با دیدن جیمین که روی کاناپه پذیرایی نشسته بود و مشغول تلفن موبایلش شده بود چیزی نگفت و به سمت آشپزخانه راهی شد .
جیمین با دیدن دختر سریعا تلفنش را روی میز عسلی گذاشت و به سمت دختر رفت . . .
جیمین : چیزی نیاز داشتی؟
مهی : نه ولی . . . ولی بهتر نیست چیزی درست کنم ؟
جیمین به ساعت گرون قیمت برند گوچیش که تازه وارد بازار شده بود و تعداد محدودی ازش موجود بود نگاه کرد متوجه وقت نهار شد و ادامه داد . . .
جیمین: درسته بشین چیزی درست میکنم یا سفارش میدم
مهی : نه نیاز نیست درست میکنم
جیمین سعی کرد که جلو دختر رو بگیره ولی هیچی به هیچی اصلا تاثیر نداشت .
در نهایت دختر با کمک جیمین غذای ساده و پیش پا افتاده ایی درست کرد . رامیون و جاجانگمیون با مقداری کیمچی .
بعد از تمام کردن غذا . . .
YOU ARE READING
the last sequence
Romanceموضوع : سکانس آخر ( جیمین) ژانر: رمنس ، درام ، فلاف ، بوی ×گرل شخصیت اصلی : پارک جیمین و کانگ مَهی وضعیت آپ : در حال آپ کردن تک تک پارت ها خلاصه داستان : مهی یک بازیگر تازه وارد هست و دنبال کار میگشت ، برای مدت طولانی نمی تونست کار پیدا کنه به خ...
𝑷𝒂𝒓𝒕 18 : 𝑬𝒙𝒑𝒍𝒂𝒏𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏
Start from the beginning