part 23

5.3K 359 15
                                    

جونگکوک سریعا از جاش بلند شد
-تکون نخورین
یونگی هم همراه جونگکوک بلند شد
تهیونگ ترسیده به جونگکوک نگاه کرد
-ج... جونگکوک چیشده
جونگکوک سعی کرد صداشو کنترل کنه
-میرم ببینم چیشده
و به سمت گارسون که با استرس و ترس ایستاده بود رفت
-هی حواست کجاست! خانوادمو یه جای امن تو این خراب شده ببر تا ببینم چخبره
بعد از چند ثانیه صدای اژیر پلیس اومد
گارسون سریع تعظیم کرد و به سمت اونا رفت
جونگکوک و یونگی به سمت در خروجی که رئیس رستوران ایستاده بود رفتن
جونگکوک مرد رو کنار زد و به بیرون نگاه کرد
با دیدن پلیس که هوسوک رو گرفته بود و چسبونده بودنش به ماشین تا بگردنش اخم غلیظی کرد
جین با دیدن جونگکوک و یونگی سریع به سمتشون رفت
-سلام
جونگکوک با دیدن جین ابروهاشو در هم کشید
-کبوتر فراری با داداشت همدست شدی
جین سرشو به علامت منفی تکون داد و به هوسوک خیره شد
هوسوک با ناراحتی به جین نگاه کرد و جین فقط سرشو پایین انداخت
پلیس هوسوک رو سوار ماشین کرد و یکی از اونا به سمت جین رفت
-پشت سر ما برای تکمیل پرونده بیاین
جین سری تکون داد و دو تا ماشین پلیس به سمت اگاهی حرکت کرد
جونگکوک به جین سوالی نگاه کرد و جین گفت
-الان نمیتونم توضیح بدم باید برم اداره پلیس
و خواست به سمت ماشینش بره که جونگکوک گفت
-صبر کن من میرسونمت
و به یونگی اشاره کرد
-برو پیش بقیه خیالشون رو راحت کن و ببرشون خونه تا وقتی نیومدم خونه از پیششون تکون نمیخوری
یونگی خواست چیزی بگه که جونگکوک بدون توجه بهش به سمت ماشینش حرکت کرد و جین هم پشت سرش راه افتاد
جونگکوک سوار ماشین شد و به جین با نگاهش فهموند سوار ماشینش بشه
جین سوار شد و جونگکوک ماشین رو به حرکت در اورد
-خب الان وقت هست تعریف کن
جین مِن مِن کرد و شروع به حرف زدن کرد
-نامجون من رو فراری داد و گفت خودم برم حقیقت رو بفهمم من هرگز باورم نمیشد که برادرم اینقدر بیرحم باشه. ولی خب با خودم گفتم کار از محکم کاری عیبی نداره پس وقتی خونه نبود رفتم سر گاوصندوقش رمزش تاریخ تولدم بود اینو وقتی خارج بودم بهم گفت که اگه بلایی سرش اومد همه مدارکش اون داخله. ولی با دیدن مدارکش با دیدن فسادایی که انجام داده بود فهمیدم اشتباه فکر میکردم بعد از چند روز که کاراشو زیرنظر داشتم و صحبتش با جنی و مادربزرگت که از صحبتاشون فهمیده بودم باهات نسبت دارن فهمیدم که تو راست میگفتی. امشب بحثمون شد و وقتی فهمید من قضیه رو فهمید دیوونه شد زد به سرش به ادماش که خونتون رو زیرنظرش داشتن و دنبالتون بودن پرسید کجایین و اومد سراغتون منم پشت سرش راه افتادم و در همون حین به پلیس خبر دادم. با استفاده از اسلحه کار رو برای خودش سختتر کرد من همه مدارک کاراشو به پلیس دادم. البته پای جنی و مادربزرگتم گیره
و لبخند تلخی زد
-خداروشکر که اتفاقی نیوفتاد
جونگکوک که عصبی خندید
-اون یه روانی به تمام معناس
جین سرشو با خجالت به زیر انداخت

***
پنج ماه بعد
جونگکوک دنبال برانکارد تهیونگ راه میرفت
تهیونگ از درد جیغ میکشید و دست جونگکوک رو گرفته بود
جونگکوک سعی میکرد به تهیونگ امیدواری بده
وارد اتاق عمل شدن و جونگکوک هم اجازه دادن وارد بشه
تهیونگ رو روی تخت گذاشتن و بهش ماده ی بیهوشی زدن
جونگکوک با استرس به تهیونگ که بیهوش شده بودن نگاه میکرد و برای سلامتی دختر و همسرش به درگاه مسیح دعا میکرد
بعد از مدتی با شنیدن صدای گریه ی بچه به دکتر که بچه رو به ارومی دستش گرفته بود نگاه کرد
دکتر لبخندی زد
-مبارکه
جونگکوک خندید
-همسرم حالش چطوره؟
دکتر بچه رو به پرستار تحویل داد و پرستار بچه رو به اتاق نوزادان برد
جونگکوک سریع گفت
-بچمو کجا میبرین
دکتر بازم خندید
-همسرتون یکی دو ساعت دیگه به هوش میان و دخترتونم برای تمیز کردن و پوشوندن لباس بردنش بعد از انجام کارای لازم میاریمش پیشتون
جونگکوک سری تکون داد و با خنده و استرس به تهیونگ خیره شد
پای تهیونگ هم با تمرینا و فیزیوتراپی کاملا خوب شده بود و تهیونگش میتونست راه بره حالا هم که بچش و همسرش سالم بودن جونگکوک از این خوشبخت تر نمیشد
***
یک ساعت بعد
تهیونگ چشماشو به ارومی باز کرد و با دیدن جونگکوک که با لبخند بهش خیره شده بود چشم دوخت
-بچم؟
جونگکوک با لبخند بچه رو از داخل تخت کوچیکی که پرستار اورده بود برداشت و یواش به تهیونگ داد
تهیونگ با دیدن دخترش اشک تو چشماش جمع شد و به دختر زیباش نگاه کرد
دختر پوست سفیدی داشت با لپای اویزونش و صورت تپل و چشمای گردالیش به تهیونگ خیره شده بود
تهیونگ لبخندی همراه با اشک زد
-خیلی خوشگله
جونگکوک به دخترش و بعد تهیونگ چشم دوخت
-کپی خودته
تهیونگ خندید
-ولی چشماش شبیه توئه
جونگکوک غری زد
-نخیر شبیه توئه
تهیونگ خواست چیزی بگه که صدای گریه ی بچه بلند شد
تهیونگ سعی در اروم کردنش داشت و جونگکوک شیشه شیری که از قبل پرستار براش اماده کرده بود رو به دست تهیونگ داد تا به دخترشون بده
تهیونگ تشکری کرد و شروع به دادن شیر به دخترش کرد
جونگکوک با عشق بهشون خیره شد

Sinful love |kookv|Where stories live. Discover now